بیا لبریز کنیم پیمانه اعتراف را، در این خزانِ باورها و ارزشها!
راستش را بخواهید، انگار همهمان به نوعی مقصریم. روزهایی که چشم بستیم بر داشتههای خودمان و دل سپردیم به روانشناسی غربزده، همانجا بود که بذرهای تردید را در دلهای کودکانمان کاشتیم. دستشان را از دست خدا رها کردیم و به جای جوشش از سرچشمه زلال فرهنگ خودمان، نظریههای زرد و بیمایه را به خوردشان دادیم.
خسته بودیم؟ نابلد بودیم؟ شاید! اما اینها بهانههایی بود برای عقب ماندن از قافله فرزندانمان. دشمن اما بیکار ننشست. حصاری نامرئی دور افکارشان کشید، دغدغههایشان را عوض کرد و آرام آرام، ریشههای باورهایمان را خشکاند.
چشم باز کردیم و دیدیم نسل جوانمان دیگر آن جوانِ پایبند به ارزشها نیست. دغدغهاش شده سگگردانی و عریانی بیشتر. دخترانمان به جای فکر تحصیل و پیمودن پلههای ترقی و تشکیل خانواده، همهی همّ و غمّشان شده موتورسواری و بوی خامی افکارشان، فضای مجازی را پر کرده است.
داستان، همان داستان قورباغهای است که در آب گرم نشسته و از جوشیدن و مرگ تدریجیاش بیخبر است. ما هم در این آب گرم غفلت فرو رفتهایم و از بر باد رفتن افکار جوانان کشورمان بیخبریم. شاید هم خودمان را زدهایم به آن راه!
هر چه هست، همهی ما مسئولیم. باید قبل از اینکه طناب “ای کاش” دور گردنمان بپیچد، از خواب غفلت بیدار شویم و چارهای بیندیشیم.
#به_قلم_خودم
#رسانه
#جنگ_سایبری