مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

15 اردیبهشت 1404 توسط منم مثل تو

​شیراز برای من فقط یک شهر نبود! 

کمی مانده به اسفند، وقتی که روستایمان زیر برف نیم متری، در خواب زمستانی بود، سبزه‌های شیراز برایمان نوید بخش بهار بود. عطر بهار نارنجش زودتر از مسافرانش می‌رسید. مسیر دو ساعته تا شیراز، با مینی‌بوس بیشتر طول می‌کشید ولی، گذشتن از چند روستای اطراف و سوار شدن مسافران متفاوت، یکی از جاذبه‌های سفر با مینی‌بوس بود. رفتن به حرم شاهچراغ جزء برنامه‌های همه بود. 7 سال بیشتر نداشتم که با پدر و مادرم از بازار شاهچراغ می‌گذشتیم. عروسکی با موهای مشکی توجهم را جلب کرد. آنقدر گریه کردم تا اینکه پدرم برگشت و همان عروسک را برایم خرید. ستون‌های تخت‌جمشید یکی از چیز‌هایی بود که باعث می‌شد تمام راه، چشم شوم تا آن‌ها را ببینم. همیشه دلم می‌خواست از نزدیک ببینمشان ولی هنوز هم فرصتش پیش نیامده است. 

طاووس برایم نماد شیراز بود. همان که روی دُمش گل‌های رنگارنگ کاشته بودند و او با گردنی بر‌افراشته به همگان فخر می‌فروخت. 

محال بود از بازار وکیل نگذریم. هنوز هم صدای کشیدن گاری‌ها در ذهنم پر‌رنگ است. کف بازار پر بود از اکلیل پارچه‌های قشقایی. سر‌به هوا بودم. از همان اول نگاهم را می‌دادم به سوراخ‌ِ سقف گنبدی بازار. معماری‌اش را دوست داشتم. بوی ادویه‌ها در هم می‌آمیخت، انگار عطر اختصاصی بازار بود. 

بستنی‌های پشت ارگ کریم‌خانی معروف بود، هنوز هم هست. حواسم پی بستنی و فالوده نبود، تمام فکرم، خمیدگی بُرج ارگ بود. یک‌بار هم به همراه پدر از مسجد وکیل دیدن کردیم، همان روزی که دلم را کنار ستون‌های قطور و استوارش جا گذاشتم. سال‌ها بعد با پسرم دوباره برگشتم. دلم دیگر آنجا نبود، پیش خودم هم نبود! شاید از همان روز بی‌دل شدم!

به گمانم که سفرمان با گذشتن از دروازه‌ قرآن همیشه به سلامت می‌شد. 

#به_قلم_خودم

#روز_شیراز

 نظر دهید »

گاهی جواب مسأله به قدری ساده است که ما آن را نمی‌بینیم! 

12 اردیبهشت 1404 توسط منم مثل تو

​کلاس هندسه داشتیم. آقای مطهری‌نیا با همان ظاهر ساده و آراسته‌اش روبه‌رویمان نشسته بود. همین جلسه‌ی قبل بود که با کنایه گفته بود؛ اگر عده‌ای نمی‌خواهند قضیه را نقض کنند، تا درس بدهم. منظورش به من و فریبا بود.

لحظات با سرعت می‌گذشتند. کلاس هندسه برایمان شیرین بود. مثل همیشه برای رفع خستگی‌مان قصه‌ای گفت، بعد هم خواست که روی مسأله‌ای فکر کنیم. قرار بود حجم منبع آب داخل حیاط را بدست بیاوریم. منبع به شکل استوانه‌ای به قطر یک متر بود. تا اینجا مسأله آسان بود. باید حجم دو مخروط را هم حساب می‌کردیم. همینجا گیر کردیم. ارتفاع مخروط را نداشتیم. آقای معلم با لبخند به تلاشمان نگاه می‌کرد. از هر کدام خواست که راه‌حل خودمان را بگوییم. یکی می‌گفت از قضیه فیثاغورس بدست می‌آید و دیگری معتقد بود می‌شود قضیه‌ی تالس را به‌کار گرفت. فریبا مثل همیشه با بی‌خیالی، صرفا برای اینکه چیزی گفته باشد؛ گفت:《 با خط‌کش 》.

همه خندیدیم، حتی خود فریبا؛ اما آقای معلم، نه! وقتی فهمیدیم، جواب همان خط‌کش بوده است، چشمانمان از تعجب گرد شد. پرده‌ها کنار رفته بود و ما توانستیم مسأله را حل کنیم. 

آقای مطهری‌نیا با گچ روی تخته نوشت: گاهی جواب مسأله به قدری ساده است که ما آن را نمی‌بینیم! 

از آن روز تقریبا 17 سال می‌گذرد اما این جمله در ذهن من به قدری پر‌رنگ است که گویی همین دیروز آن را دیده‌ام. 

آقای مطهری‌نیا یکی از بهترین معلم‌های دبیرستان الزهرا بودند. کاش می‌توانستم یک‌بار دیگر ایشان را ببینم و برای تمام درس‌هایی که لابه‌لای مسأله‌‌های جبر و هندسه به ما می‌دادند، تشکر کنم. 

#به_قلم_خودم 

#روز_معلم

#چالش_نوشتن

 نظر دهید »

خواهرم خلیج فارس!

10 اردیبهشت 1404 توسط منم مثل تو

​می‌دانی من فکر می‌کنم خلیج فارس خواهر من است، اما نه یک خواهر معمولی، بلکه خواهری به قدمت تاریخ، به وسعت آسمان، و به عمق دریا. او، همچون بانویی اصیل، با وقار و متانت، تاج فیروزه‌ای‌اش را بر سر گذاشته و ردای نیلی‌اش را بر تن آراسته است. هر موجش، ترانه‌ای است که از حنجره‌ی زمان جاری می‌شود و هر صدفش، گنجینه‌ای است که رازهای فراموش شده را در خود پنهان کرده است.

خلیج فارس، نه تنها یک مرز آبی، بلکه یک تابلوی نقاشی است که هنرمند ازل، با رنگ‌های بی‌نظیر آفتاب و دریا، آن را به تصویر کشیده است. او، همچون آیینه ای است که در آن، شکوه و عظمت ایران زمین منعکس شده، و هر ذره‌اش، داستانی از دلاوری‌ها و رشادت‌های این سرزمین را روایت می‌کند.

خلیج فارس، برای من، نه فقط یک نام، بلکه یک هویت است، یک عشق است، یک امید است. او، همچون ستاره‌ای درخشان، در قلب این سرزمین می‌درخشد و راه را برای نسل‌های آینده روشن می‌سازد. او، همچون درخت ریشه‌داری است که شاخه‌هایش در دل تاریخ فرو رفته و میوه‌هایش، ثمره‌ی تلاش و همبستگی مردمان این سرزمین است. خلیج فارس، همواره برای ایران، یک خواهر، یک همدم، و یک همراه وفادار خواهد بود.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

کرانه‌ی تمدن

10 اردیبهشت 1404 توسط منم مثل تو

​ای خلیج فارس، ای پهنه‌ی آبیِ فیروزه‌ای، ای یادگار دوران‌های دور، تو نه فقط یک دریا، که شناسنامه‌ی ملتی، سند هویت نسلی به نسل.

از کرانه‌هایت، نوای تمدن برخاسته و در گوش جهان پیچیده است، از اعماقت، رازهای ناگفته سر برآورده و در تاریخ جاودانه شده است.

تو مهد درخشانی بوده‌ای برای مرواریدهای غلتان، تو بستر امنی بوده‌ای برای کشتی‌های سرافراز.

در دلت، صیادان، تورهای امید می‌اندازند و با دستان پر بازمی‌گردند، بر ساحلت، کودکان، خانه‌های خیال می‌سازند و با خورشید و دریا سخن می‌گویند.

ای خلیج فارس، ای همسایه‌ی نخل‌های سربلند، ای آغوش باز کرده به روی آفتاب سوزان.

تو شاهدی بر دلاوری‌های آرش کمانگیر، تو شنیده‌ای فریادهای بابک خرمدین.

تو در گذر زمان، زخم‌های بی‌شماری را تاب آورده‌ای، اما همچنان استوار و پابرجا، ایستاده‌ای. نامت، لرزه بر اندام دشمنان افکنده، یادت، روشنی‌بخش دل‌های دوستداران است.

در روز ملی خلیج فارس، با تمام وجود، تو را می‌ستاییم، به پاسداری از حریم مقدست، کمر همت می‌بندیم.

به فرزندانمان، عشق تو را می‌آموزیم، و با صدای بلند، این سرود را زمزمه می‌کنیم:

خلیج فارس، همیشه فارس، تا ابد فارس!

#به_قلم_خودم 

#خلیج_فارس

 نظر دهید »

در سایهٔ خورشید 

09 اردیبهشت 1404 توسط منم مثل تو

​در سایهٔ خورشیدِ تابانِ مهر، در روزِ شادی و آفرینش، روز دختر، به یادِ بانوی بزرگوار، حضرت معصومه(سلام الله علیها) می‌نشینیم. چشمه‌ای از نور و مهربانی که از دلِ کویرِ تاریخ جاری است و در جانِ هر دختر جوانی، شکوفاییِ ایمان و شجاعت را می‌پروراند. خاطره‌ی حضورِ حضرت، یادآورِ قدرتی ست که در روحِ هر زن و دختری نهفته است؛ قدرتی که با عقل و ایمان و مهربانی، می‌تواند کوه‌ها را به حرکت درآورد. در این روز، به یادِ دخترانی که امیدِ فردای این سرزمین هستند، به یادِ آنانی که با شوق و تلاش، راهِ حقیقت را در پیش می‌گیرند، می‌بایست با احترام و احترام، به این هدیه‌ی الهی که در دامانِ جامعه‌ی ما جاریست، بها بدهیم. حضرت معصومه(سلام الله علیها) الگویی ستودنی است برای زنانِ امروزی، و در این روز، می‌بایست به یادِ آن‌چه که ایشان در راهِ تقوا و ایمان به خدا پیش رفته‌اند، گام‌های محکمی برداریم و برای دخترانمان آینده‌ای پر از عزت و افتخار بسازیم.

#به_قلم_خودم

#روز_دختر

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس