مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

جای من تا ابد اینجاست 

02 آذر 1403 توسط منم مثل تو

​زنگ که زدند، یک‌نفس تا اینجا دویدم. اول کوچه ایستادم، نفس‌هایم به شماره افتاده و مجاری‌تنفسی‌ام می‌سوزد. پاییز کوچه را مصادره و درخت گردو، برگ‌های زردش را فرش راه کرده است.

حسرت کسانی که در این کوچه زندگی می‌کنند را می‌خورم، خوشابحالشان. سرم را بالا می‌گیرم و پرواز پرندگان را دنبال می‌کنم. بی‌هواس قدم بر‌می‌دارم. تا جلوی در چوبی آبی رنگ می‌آیم. شبیه خانه‌ی مادربزرگ است، یک دالان کوچک کم دارد. کلون را در دستم می‌گیرم و آن را روی گل‌میخ می‌کوبم. همزمان ضربان قلبم بالا می‌رود. کمی اضطراب دارم، اگر خواب باشم چه؟ صدای پاهایش را می‌شنوم. مثل همیشه سنگین و محکم. قدم‌ها نزدیک می‌شوند. با شنیدن صدای کشیدن قفل چوبی قدمی به عقب برمی‌دارم. در به سختی روی پاشنه‌اش می‌چرخد و با صدای جیر‌جیری باز می‌شود. قاب روبه‌رویم باور کردنی نیست. دیگر صدای قلبم را نمی‌شنوم. احساس می‌کنم به اندازه‌ی دو اقیانوس اشک پشت پلک‌هایم سنگینی می‌کند، سد پلک‌هایم توان مقابله ندارد. چانه‌ام می‌لرزد. خودم را در آغوش گرم پدرانه‌اش می‌اندازم. دستان بزرگش را نوازش وار بر سرم می‌کشد. با صدای بغض‌دارش می‌گوید:《 گریه نکن بابام جان!》

جای من تا ابد اینجاست، اگر پشت این در، پدرم ایستاده باشد. 

#به_قلم_خودم 

#قلم_شنبه

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس