مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

حسن‌یوسف فهمید

24 شهریور 1404 توسط منم مثل تو

​ 

دانه‌های ریز غبار زیر نور ملایمی که از پنجره می‌تابد، می‌رقصند. لپ‌های قالی دستبافت مادر، زیر نگاه گرم خورشید گل انداخته و لاکی شده است. تا همین چند دقیقه‌ی پیش باران می‌آمد. مثل اینکه این ابرهای سیاه هنوز خیال باریدن دارند. گاهی صدای رعد می‌پیچد و شیشه‌های پنجره‌ی قدیمی‌ اتاق را می‌لرزاند. به خیالم رنگین کمان گوشه‌ی آسمان از صدای رعد، ترسیده که این‌طور رنگ‌پریده به نظر می‌آید. قطره‌های باران از سر شاخه‌های درخت می‌چکد. حیف که سرما خورده‌ام وگرنه شمعدانی‌های پشت پنجره را به ضیافت باران می‌بردم. 

باید خودم را برای امتحان هندسه‌ فردا آماده کنم اما مگر می‌شود با عطر مربای به که خانه را پر کرده است؛ مساحت سهمی‌ها را حساب کرد. بخار لطیفی که از روی چای بلند می‌شود، قلبم را برای بوسیدن دستان مادرم به تپش وا می‌دارد. 

صدای اذان که بلند می‌شود، کمی جلوتر از من، سجاده‌‌اش را پهن می‌کند. شک ندارم مادرم با آن چادر سفید گلدارش، یکی از فرشتگان خداست. 

هر بار که سجده می‌رود، چادرش روی کتابم کشیده می‌شود، مثل یک نوازش آرام. بی‌تاب می‌شوم. گوشه‌ی چادرش را آرام در مشتم می‌گیرم و می‌بویم.

دستانش را که برای قنوت بالا می‌برد، خم می‌شوم. حسن‌یوسف روی طاقچه می‌فهمد که میخواهم بر درگاه بهشتم بوسه بزنم.

#به_قلم_خودم 

#سوژه_هفتگی

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس