سوگنامهی یک پدر
همهجا سرد است؛ انگار سرما از همین آوارها میآید، از نگاه بیجان مرگ، از دستهای کوچکی که در دستم یخ زدهاند. نمیخواهم این صورت رنگپریده و لبهای کبود را باور کنم. رگهای آبیِ زیر پلکهای بستهاش، مثل نقشهای شوم پایان راهش را نشان میدهد.
بوی باروت با عطر شیر خشک در هم آمیخته؛ چه ترکیب نامیمونی، عطر مرگ و زندگی. شیرینی امید و تلخیِ گزندهی مرگ . سکوت این اتاق را تاب نمیآورم، صدای ترک برداشتن قلبم گوشم را پر کرده است.
چشم دوختهام به صورتت. این چشمها دیگر به روی من باز نمیشوند. این لبها، دیگر برای “بابا” گفتنهای کودکانه تکان نمیخورند. دستم را به نرمی روی صورتت میکشم؛ یخزده است. دیگر خبری از آن حرارت دلنشین کودکیات نیست.
اولین خندهات در ذهنم نقش میبندد. اولین صدایت، اولین آغوشم. این خاطرات شیرین، همچون خنجری زهرآگین، ذره ذره قلبم را از هم میدرند. میدانم که دیگر محال است آن لحظهها را دوباره تجربه کنم. دیگر هرگز تو را در آغوش نخواهم کشید. پارهای از تنم را از دست دادهام که جای خالیاش تا ابد در وجودم حس میشود.
خم میشوم و لبانم را روی انگشتان سردت میگذارم؛ بوسهای آمیخته با عشق و اندوه، وداع نهایی. اشکهایم سرازیر میشوند، اما این قطرهها، بذر انتقامی خواهند بود که در خاک غزه ریشه میدوانند. روزی با دستانِ خود، غزه را از چنگال این اهریمنان رها خواهم کرد. روزی با چشم خود، نابودی اسرائیل را به تماشا خواهم نشست. این تنها یک آرزو نیست؛ فریاد قلب پدری است که در تمام آسمان غزه طنینانداز خواهد شد.
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی