همقافیه با عشق
همقافیه با من ایستاده است، در صفِ عشق. سجادهام را با خطی خیالی جدا میکند و حریمی شاعرانه میکِشد. مُهرِش را در سجادهی اشتراکیمان میگذارد و با تسبیحِ هفت رنگش دایرهای به دور مهر میسازد.
دستهای کوچکش را بالا میآورد و تکبیرهالاحرام میگوید. تلاوتِ حمد را آغاز میکند، چنان شیوا که گویی فرشتهای از عالمِ بالا زمزمه میکند. دوستِ من راست میگفت: «قرائتش از ما نیز فصیحتر است.» آهستهتر میخوانم، تا او نیز بتواند حمد و توحیدش را با آرامش ادا کند.
ذکرِ رکوع و سجود، هنوز برایش دشوار است، پس “سبحانالله” را جایگزین میکنم و از مستحبات، چشم میپوشم.
در هر سجده، گامی به جلو میآید، تا خود را به مُهرِ برساند، و با هر قیام، قدمی به عقب برمیدارد تا دوباره با من همراستا شود.
از گوشه چشم نگاهش میکنم دلم میخواهد این فرشتهی بیگناه را در آغوش بگیرم، اما باید تا پایانِ نماز صبر کنم. سلام نماز را که میدهم، خودش را در آغوشم میاندازد و با شیرینترین لحنِ ممکن، میگوید: «قبول باشه.» گلهای چادرش میشکفد و عطر گلهایش آرامش عمیقی بر قلبم مینشاند. گویی با هر نفس به خدا نزدیکتر میشوم. دستانش را دور گردنم میپیچد. او را غرق بوسه میکنم.
نمازش بهانهای است برای این آغوشِ شیرین و بوسههای بیدریغ. و چه زیباست که هر بار به یاد میآورم، آغوش خدا، با تمام عظمتش، همیشه و در همه حال برای من باز است.
#به_قلم_خودم
#نقد
#روز_نوشت