مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

قفل‌های نامرئی 

11 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​اغلب در حد سلام و احوال پرسی کوتاه با همسایه‌ها صحبت می‌کنم. مثل همیشه داخل کوچه نشسته‌اند و گرم صحبت هستند. گاهی صدای خنده‌هایشان بلند می‌شود. علاقه‌ای به جمع خودمانی‌شان ندارم. چند قدم مانده که به جمعشان برسم، همگی خیره‌ نگاهم می‌کنند. سلام می‌دهم. یکی‌ یکی جوابم را می‌دهند. 

_گرفته به نظر میای؟

با خودم فکر می‌کنم که چه بگویم. تنها به گفتن اینکه برای شهدای خدمت ناراحتم، اکتفا می‌کنم.

《 وای! گفتم حالا چی شده. حالا مرگ چند نفر که خون مردم را توی شیشه کردند انقدر ناراحتی نداره.》 کبری خانوم بود که این‌طور درباره‌ی مرگ هموطنانش حرف می‌زد. نگاهی به چهر‌ه‌های همراهانش می‌اندازم. توقعی از این جامعه‌ی غافل و نا‌آگاه ندارم. گاهی فکر می‌کنم مصداق امروزی” خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ” همین زنانی هستند که چشم و گوششان را در اختیار فضای مجازی قرار داده‌اند و از دیدن حقیقت محروم‌ مانده‌اند.

#به_قلم_خودم 

#فضای_مجازی 

#عکس_نوشته_تولیدی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس