مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

من اهل تو بودم، بدون تو سراسر غربت است جهانم

17 اسفند 1403 توسط منم مثل تو

​چند روز است که آسمان دلش گرفته و فقط اشک می‌ریزد. مرا که می‌شناسی تاب ندارم حرف دلم را به تو نگویم! دلم برایت تنگ است، ابراهیم هم خوانده‌ام، سر ساعت هشت؛ همان ساعتی که همیشه زنگ می‌زدی. 

کاش یه بار دیگه به دنیا می‌آمدم تا دوباره با تو زندگی کنم، ولی اینبار چنان عاشقانه نگاهت می‌کردم که تمام اهل زمین حسودیشان بشود. هر روز دستانت را، سه وعده، می‌بوسیدم. هر صبح نمازم را در مسجد محبت تو می‌خواندم. تمام خندهایت را جمع می‌کردم برای روز‌های سخت نبودنت. اگر دست من بود، تمام عمرم را فدایت می‌کردم، ولی نه، نمی‌خواهم غصه‌ی نبودن مرا هم بخوری. قلبت دیگر تاب داغ فرزند نداشت. پدر جان خط به خط زندگی‌ام تو بودی و حالا تمام من صفحه‌ی سفیدی بیش نیست. شب‌ها به این امید می‌خوابم که رویای تو را ببینم شاید این دل آرام بگیرد، شاید این بغض جانکاه رهایم کند.

بعد از تو دلم به چه گرم باشد؟

من اهل تو بودم، بدون تو سراسر غربت است جهانم.

#به_قلم_خودم 

#دلتنگ_نوشت 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس