مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

چارقد مشکی مادر بزرگ

28 تیر 1402 توسط منم مثل تو


مادر بزرگم سر تا سر سال یک چارقد ململ سفید سرش می‌کرد.لباس بلند محلی اش مثل زندگی اش هزار چین داشت. یک عینک ته استکانی روی صورت گرد مهربانش جا خوش کرده بود.

 چادر رنگی اش مثل دشتی پر از گل های ریز قامت دوست داشتنی اش را قاب گرفته بود.

اما محرم که می آمد با روسری مشکی اش  عزادار امام حسین (ع) می‌شد.چادر مشکی اش را فقط در ماه محرم و صفر می پوشید.قبل از محرم به پدرم سفارش می‌کرد یک پرچم کوچک سبز برایش تهیه کند.هر سال پرچم جدیدش را کنار ساعت شماته دار و چراغ نفت سوز قدیمی اش نصب می کرد.

در مراسمات کنار دیوار گلی خانه اش که همسایه‌ی انار بود؛ می‌نشست و چادرش را روی صورتش می‌کشید.از لرزش بدنش می‌فهمیدیم که گریه می‌کند.

روحش شاد

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس