مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

کشف بوی خدا

20 فروردین 1402 توسط منم مثل تو

۱۲ سالم بود که آمدی،با آن چشمان سیاه و مژگان بلند نگاهم کردی.صورتت مانند قرص ماه،در میان کلاه زیبایت می درخشید.انقدر دلم می خواست بغلت کنم و ببوسمت.مادرت از کجا فهمید؟صدایم زد و کمکم کرد تا در آغوشت بگیرم .بوسه آرامی را روی لپ های نرمت کاشتم.عطر تنت چه دلنشین بود.می دانی حتی با حمام کردنت هم عطر بهشتی ات از بین نرفت؟

من اسمش را گذاشتم ،بوی خدا.دلم که تنگ بهشت و خدا می شود؛دستم به جایی نمی رسد.دست به دامن بچه های زیر دو سال می شوم و ته مانده عطرشان،را می‌بلعم.همه ما صاحب این بوی دلنشین بودیم؟چرا این بوی خالص و ناب را نمی دهیم ؟

امروز برای من سال روز کشف بوی خداست.روز تولد تو.

به راستی دخترک زیبای ما ۲۰ ساله شده است؟

لحظه لحظه زندگیت را زیبا زندگی کن مهم نیست دلخواه مردم باشد یا نه،مهم این است که خودت و خدایت راضی باشید.

تولدت مبارک

دوستدارت خاله مریم

هدیه ی دست ساز من، تقدیم به تو

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس