کشف بوی خدا
۱۲ سالم بود که آمدی،با آن چشمان سیاه و مژگان بلند نگاهم کردی.صورتت مانند قرص ماه،در میان کلاه زیبایت می درخشید.انقدر دلم می خواست بغلت کنم و ببوسمت.مادرت از کجا فهمید؟صدایم زد و کمکم کرد تا در آغوشت بگیرم .بوسه آرامی را روی لپ های نرمت کاشتم.عطر تنت چه دلنشین بود.می دانی حتی با حمام کردنت هم عطر بهشتی ات از بین نرفت؟
من اسمش را گذاشتم ،بوی خدا.دلم که تنگ بهشت و خدا می شود؛دستم به جایی نمی رسد.دست به دامن بچه های زیر دو سال می شوم و ته مانده عطرشان،را میبلعم.همه ما صاحب این بوی دلنشین بودیم؟چرا این بوی خالص و ناب را نمی دهیم ؟
امروز برای من سال روز کشف بوی خداست.روز تولد تو.
به راستی دخترک زیبای ما ۲۰ ساله شده است؟
لحظه لحظه زندگیت را زیبا زندگی کن مهم نیست دلخواه مردم باشد یا نه،مهم این است که خودت و خدایت راضی باشید.
تولدت مبارک
دوستدارت خاله مریم
هدیه ی دست ساز من، تقدیم به تو