گاهی جواب مسأله به قدری ساده است که ما آن را نمیبینیم!
کلاس هندسه داشتیم. آقای مطهرینیا با همان ظاهر ساده و آراستهاش روبهرویمان نشسته بود. همین جلسهی قبل بود که با کنایه گفته بود؛ اگر عدهای نمیخواهند قضیه را نقض کنند، تا درس بدهم. منظورش به من و فریبا بود.
لحظات با سرعت میگذشتند. کلاس هندسه برایمان شیرین بود. مثل همیشه برای رفع خستگیمان قصهای گفت، بعد هم خواست که روی مسألهای فکر کنیم. قرار بود حجم منبع آب داخل حیاط را بدست بیاوریم. منبع به شکل استوانهای به قطر یک متر بود. تا اینجا مسأله آسان بود. باید حجم دو مخروط را هم حساب میکردیم. همینجا گیر کردیم. ارتفاع مخروط را نداشتیم. آقای معلم با لبخند به تلاشمان نگاه میکرد. از هر کدام خواست که راهحل خودمان را بگوییم. یکی میگفت از قضیه فیثاغورس بدست میآید و دیگری معتقد بود میشود قضیهی تالس را بهکار گرفت. فریبا مثل همیشه با بیخیالی، صرفا برای اینکه چیزی گفته باشد؛ گفت:《 با خطکش 》.
همه خندیدیم، حتی خود فریبا؛ اما آقای معلم، نه! وقتی فهمیدیم، جواب همان خطکش بوده است، چشمانمان از تعجب گرد شد. پردهها کنار رفته بود و ما توانستیم مسأله را حل کنیم.
آقای مطهرینیا با گچ روی تخته نوشت: گاهی جواب مسأله به قدری ساده است که ما آن را نمیبینیم!
از آن روز تقریبا 17 سال میگذرد اما این جمله در ذهن من به قدری پررنگ است که گویی همین دیروز آن را دیدهام.
آقای مطهرینیا یکی از بهترین معلمهای دبیرستان الزهرا بودند. کاش میتوانستم یکبار دیگر ایشان را ببینم و برای تمام درسهایی که لابهلای مسألههای جبر و هندسه به ما میدادند، تشکر کنم.
#به_قلم_خودم
#روز_معلم
#چالش_نوشتن