به وقت دلتنگی
آسمان آنقدر پاک و زلال است که گویی فرشتهها دستمال به دستشان گرفتهاند و شیشهی غبار گرفتهی آن را حسابی برق انداختهاند. پیچ امینالدولهی همسایه، از روی دیوار سرک میکشد. عطر دلپذیر گلهای کوچکش با هوای خنک شب درهم میآمیزد و ترکیبی بهشتی میسازد.
روی نعناهای باغچه آب میپاشم و به هلال نازک ماه خیره میشوم. دلم تنگ است. وضو میگیرم و سجادهی سرمهای رنگم را باز میکنم. زیر گلهای ریز چادرم پنهان میشوم و تکبیرهالاحرام را میگویم. میدانی که دو رکعت نماز شکر به وقت دلتنگی معجزه میکند؟
سلام نمازم را که میدهم، تاب نمیآورم و سرم را گوشهی سجادهام میگذارم. مثل اینکه سر بر دامن پر مهر خدا گذاشتهام. اشکم جاری میشود، کسی در ذهنم مناجات امیرالمؤمنین میخواند:
اَنتَ السُطَانُ وَ اَنا المُمتَحَنُ، وَ هَل یَرحَمُ المُمتَحَنُ اِلا السُّلطَان؟
تو سلطانی و من، آزمایش شده به بلاها، و چه کسی رحم میکند بر آزمایش شده به بلاها به جز سلطان؟
#به_قلم_خودم
#دلتنگ_نوشت