مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

خاطره بازی

18 آبان 1403 توسط منم مثل تو

​مدرسه‌ی ابتدایی درست روبه‌روی خانه‌ی ما بود. یک حیاط بزرگ داشت که بیشتر قسمت‌هایش خاکی بود. از ورودی مدرسه یک راه سیمانی ساخته بودند تا ورودی ساختمان، دو طرف راه، بوته‌های بزرگ گل‌محمدی قد علم کرده بودند. چند پله باید بالا می‌رفتیم تا به ایوان برسیم. دو ستون بزرگ هم دو طرف ایوان بود. ساختمان سرایداری، گوشه‌ی سمت راست حیاط و ساختمان سرویس بهداشتی سمت مخالف قرار داشت. روز‌های شیرین بسیار زیادی در این ساختمان داشته‌ام. 

فاطمه و شکوفه با هم قهر بودند. آن روز معلم برایمان از قهر میان مسلمانان چند حدیث خواند. مضمون یکی از احادیث این بود که تلاش کنیم میان کسانی که قهر هستند، صلح و آشتی بر‌قرار کنیم. فکری به ذهنم رسید. به همراه زهرا نزد شکوفه رفتیم و از زبان فاطمه گفتیم که چقدر دلش برایش تنگ شده و دوست دارد دوباره با هم دوست باشند. بلافاصله دویدیم و کنار فاطمه رفتیم و همان حرف‌ها را از زبان شکوفه گفتیم. چند بار این کار را تکرار کردیم تا ماجرا به آشتی میان فاطمه و شکوفه ختم شد. خوشحال از کاری که کردیم به خانه برگشتم. فردای روزِ آشتی‌کنان، هر دو خشمگین به طرفمان آمدند. حسابی شاکی بودند که چرا به آن‌ها دروغ گفتیم. آنقدر از دستمان دلخور بودند که هر دو با من و زهرا قهر کردند. 😂 😂 این ماجرا تجربه‌ای شد که، برای آشتی دادن میان دیگران دروغ نگوییم. 

#به_قلم_خودم 

#خاطره_بازی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس