مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

پاییز 

17 مهر 1403 توسط منم مثل تو

​انگار همین دیروز بود که بعد از تمام شدن مدرسه و عوض کردن لباس‌هایم برای سرکشی به آلوهای جوشیده، پله‌های سیمانی کنج حیاط را بالا می‌رفتم. پشت بام که می‌ایستادم، بخشی از خانه‌ها که توسط درختان گردو پوشیده شده بودند را نمی‌دیدم. تل قدیمی نزدیک خانه پناهگاه و محل بازی کودکان بود‌. رقص برگ درختان سپیدار از آن فاصله هم پیدا بود. نمی‌دانم چرا دِه ما فقط یک نارون داشت. نارونی که زودتر از همه‌ی درختان، رنگ پاییزی به خود می‌گرفت و بیشتر از همه قرمز می‌شد؛ شاید شرم داشت از تنهایی میان درختان گردو و سپیدارهای سر به فلک کشیده. صد متر جلوتر کوچه‌باغ‌هایی بود که تمام سال را به انتظار می‌نشستم تا بهار بیاید و من عطر تلخ گل‌های ریز و سفید آلو‌هایش را ببویم. صدای هیاهوی بچه‌های شیفت عصر مثل یک لالایی در گوشم می‌پیچید‌. صدای کوبیدن تار و پود فرش از خانه‌ی همسایه به گوش می‌رسید‌. گاوِ عمه‌جان گاه‌گاهی “مااا ” می‌کرد. همسایه‌ی دیوار به دیوارمان، پشت بام خانه‌اش را با کاه‌گل می‌پوشاند و من سر مست از بوی آن مشغول جمع کردن آلو‌ها می‌شدم. 

یادش بخیر

#به_قلم_خودم 

#آزاد‌نویسی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس