مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

کاش دو نفر بودم!

08 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​ای کاش دو نفر بودم…

یکی برای بافتن گیسوان دختری فلسطینی، که بوی باروت می‌دهد و ترس، یکی برای سرودن لالایی برای مادری که گهواره کودکش را در آوار جستجو می‌کند و صدایش، در میان خاک و خون گم شده است.

ای کاش دو نفر بودم…

یکی برای قدم زدن در کوچه‌های غزه، جایی که زخم بمب‌ها بر تن هر خانه نشسته و کودکان، به جای بازی، مرگ را به تماشا نشسته‌اند. یکی برای نشستن کنار پیرمردی زیتون‌کار، که ریشه‌های درختانش، با ریشه‌های او در خاک این سرزمین گره خورده و ایستادگی‌اش، تنه به تاریخ می‌زند.

ای کاش دو نفر بودم…

یکی برای فریاد زدن نام فلسطین در تمام جهان، برای بیدار کردن وجدان‌های خفته و رساندن صدای مظلومیت به گوش‌های ناشنوا. یکی برای در آغوش کشیدن تمام کودکان فلسطینی، برای پاک کردن اشک‌هایشان، برای ساختن فردایی روشن‌تر.

ای کاش دو نفر بودم… اما افسوس، فقط یک نفرم، با قلبی که برای فلسطین می‌تپد، با روحی که در خاک آن سرزمین ریشه دوانده و با دعایی که هر لحظه، برای آزادی و آرامش آن، روانه آسمان می‌شود. کاش بیشتر از یک نفر بودم.

#به_قلم_خودم 

#قدس 

#فلسطین

 نظر دهید »

قدس شریف

08 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​روز قدس، نه فقط یک روز در تقویم، بلکه فریادی است رسا در گلوی تاریخ. فریادی برای آزادی، برای عدالت، و برای انسانیت. روزی که قلب هر آزاده‌ای در سراسر جهان برای رنج مردم فلسطین می‌تپد و مشت‌های گره‌کرده‌شان، امید را در دل‌های ستمدیدگان زنده نگه می‌دارد.

قدس، این شهر مقدس، قلب تپنده فلسطین و نماد همزیستی ادیان، امروز در زیر چکمه‌های اشغالگران، زخم خورده و رنجور است. اما این رنج، هرگز نخواهد توانست اراده پولادین مردمی را که برای آزادی و حق خود می‌جنگند، در هم بشکند.

روز قدس، روز تجدید پیمان با آرمان فلسطین است. روزی که به یاد می‌آوریم، نباید این مسئله را فراموش کنیم و باید در کنار مردم فلسطین بایستیم. این روز، فرصتی است برای اعلام همبستگی با ملتی که سال‌هاست در برابر ظلم و ستم ایستاده و برای دفاع از سرزمین و هویت خود، جانفشانی می‌کند.

بیایید در این روز، با هر زبان و با هر نژادی، فریاد آزادی قدس را سر دهیم و به جهانیان نشان دهیم که فلسطین هرگز تنها نیست. بیایید با اتحاد و همدلی، امید را در دل‌های مردم فلسطین زنده کنیم و برای تحقق رویای آزادی قدس، گامی استوار برداریم.

به امید آزادی و رهایی قدس شریف.

#به_قلم_خودم 

#قدس 

#فلسطین

 نظر دهید »

پدر

01 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​پدر، این واژه، طنینِ دلنشینِ کدام آهنگ آسمانی‌ست که در ژرفای جانم چنین آرامشی می‌پراکند؟ پدر، این مفهومِ بلند، کدام قله‌ی دست‌نیافتنی‌ست که قامتِ خیالم را تا بیکرانِ عظمتش به پرواز درمی‌آورد؟

ای امیرالمؤمنین، ای علی! نام تو، تداعیِ عدلِ محض است و زمزمه‌اش، تسکینِ آلامِ روح. تو، نه فقط امامِ مُتّقیان، که پناهِ بی‌کسانی و دستگیرِ درماندگان. در این غوغای زمانه که باطل، عَلَمِ خودنمایی برافراشته، یادِ تو، فانوسی است که راهِ حقیقت را می‌نمایاند.

پدرِ مهربان! در این دنیای پُر فریب، که هر گامی به سوی نیستی می‌کِشانَد، عشقِ تو، ریسمانی‌ست که مرا از ورطه‌ی هلاکت می‌رهانَد. تو، آن درختِ تناوری هستی که ریشه‌هایش در ایمان استوار و شاخسارش، پُر از بارِ معرفت.

نگاهت، مرهمِ دردهای بی‌شمار است و کلامت، شفای جان‌های خسته. در مکتبِ تو، درسِ انسانیت آموختم و از تو، عشق ورزیدن به بندگانِ خدا را. تو، تجسمِ ایثاری و مظهرِ فداکاری.

چه بسیار شب‌ها که با یادِ مناجات‌های پنهانی‌ات، اشکِ شوق از دیدگانم جاری شده و چه بسیار روزها که با مرورِ حماسه‌های بی‌مثالت، غرورِ ایمانی در دلم جوانه زده.

ای پدر! در این عصرِ قحطیِ مروت، تو، بارانِ رحمتی و در این بیابانِ بی‌انتهایِ جهل، تو، چشمه‌ی دانایی. دلم، بی‌تابِ لحظه‌ای است که در محضرت، سرِ تعظیم فرود آورم و از زلالِ حکمتت سیراب شوم.

امید دارم که ذره‌ای از این عشقی که در دل دارم، مقبولِ درگاهت افتد و این ارادتِ ناچیز، مُهرِ قبولی یابد. تو، برای من، تنها یک پیشوا نیستی، بلکه پدری هستی که سایه‌اش، پناهِ ابدی‌ام خواهد بود.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

باز هم ابراهیم!

01 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​این دومین بهاری است که بدون تو، تحویل شد و من باز هم به جای یا مقلب‌القلوب و الابصار، ابراهیم خواندم و چشم بستم، به این امید که وقتی چشمانم را باز کنم، چشمم به جز تو چیزی را نبیند. ثانیه‌های پایانی سال بدون سایه‌ی پر مهرت، بی‌رمق‌تر از همیشه گذشت.

راستش، با رفتنت شوق تمام آمدن‌ها تا ابد در دلم خشکیده است. بغض سنگینی در گلویم مانده و تنها اشک می‌تواند رسوایش کند. بچه بودم و نمی‌فهمیدم، لباس و غذا و دوست و امکانات می‌خواستم، حالا که بزرگ شده‌ام فقط پدر می‌خواهم.

ای خنده‌ی تو بهترین خاطره‌ی من، شک ندارم تویی که در تمام ساعات پایانی عمرت را ذکر یا علی گفتی، تحویل سال را همنشین آقا بودی. برایم پدرانه‌تر از همیشه دعا کن.

#به_قلم_خودم 

#دلتنگ_نوشت 

#دلنوشته_ای_برای_پدر

 نظر دهید »

یادگار سرسبزی

01 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​لحظه به لحظه، نبض زمین تندتر می‌زند، گویی در رگ‌هایش، خون تازه‌ای جریان می‌یابد. بوی خاک نم‌خورده و شکوفه‌های تازه شکفته، در هم می‌آمیزند و عطرِ بهار را به ارمغان می‌آورند. در این هیاهوی دل‌انگیز، سفره‌ی هفت‌سین، چون نگینی درخشان، خودنمایی می‌کند.

سبزه، این یادگارِ سرسبزی و طراوت، گویی از دلِ بهشت ریشه دوانده و امید را در جان‌ها می‌پراکند. سیب، با گونه‌های سرخ و آبدارش، قصه‌ی عشق را زمزمه می‌کند؛ عشقی که در اعماق هستی نهفته است.

سمنو، عطرِ شیرینِ خاطراتِ کودکی را با خود دارد، طعمِ دست‌های مهربان مادر و لبخندهای بی‌دریغ پدربزرگ. سنجد، این میوه‌ی کوچکِ پربرکت، نمادِ عشق و دلدادگی است، یادآورِ لحظه‌های نابِ با هم بودن. سیر، نگهبانِ سلامتیمان، همچون سربازی فداکار، در برابر بیماری‌ها ایستادگی می‌کند.

سرکه، با طعمِ تند و تیزش، به ما یادآوری می‌کند که زندگی، همیشه شیرین نیست، اما می‌توان با صبر و استقامت، از دلِ سختی‌ها، پلی به سوی روشنایی ساخت. سکه، برقِ امید در چشمانمان می‌اندازد، آرزوی رونق و برکت را در دلمان زنده می‌کند.

آینه، در انعکاسِ تصویرمان، ما را به سفری درونی دعوت می‌کند، به شناختِ خویشتن، به یافتنِ گوهرهای پنهان در وجودمان. شمع، با شعله‌ی رقصانش، نورِ امید را در دل‌هایمان روشن می‌کند و گرمای عشق را در جان‌هایمان می‌افروزد. تخم‌مرغ‌های رنگی، هر کدام داستانی از زندگی را روایت می‌کنند، قصه‌هایی از تولد، رشد و شکوفایی.

در این لحظاتِ نابِ تحویل سال، با دلی سرشار از امید و آرزو، دست به دعا برمی‌داریم. برای سالی پر از سلامتی، شادی، عشق و برکت. باشد که این سفره‌ی هفت‌سین، نه فقط یک سنتِ زیبا، بلکه نمادی از امید، نویدبخشِ فردایی روشن‌تر و الهام‌بخشِ زندگی‌ای پربارتر باشد. نوروزتان خجسته باد!

#به_قلم_خودم

#بهار

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس