مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

حبّه‌ی خاطره

10 خرداد 1404 توسط منم مثل تو

​با صدای چرخش کلید، بچه‌ها به طرف در، دویدند. امشب دیر کرده بود. از ماشین پیاده شد. دست‌پر هم آمده بود. سه‌تا هندوانه‌ی بزرگ را روی زمین گذاشت. یاد پدرم افتادم. همیشه با میوه می‌آمد. هندوانه را برش زدم. عطر و رنگش هم مثل خاطره‌ها بود‌. دلم خواست به یاد گذشته، هندوانه را گرم بخورم. بچه‌ها هم استقبال کردند. خودش ولی هندوانه‌ی یخچالی خورد. 

سر سفره‌ی شام، تازه فهمیدم که برای شرکت در آزمون ارشد خودش را به شیراز رسانده است. خوشحال شدم. مثل اینکه حرف‌هایم تاثیر داشت. خودش هم از اینکه بعد از 14 سال سر جلسه کنکور حاضر شده بود؛ خوشحال بود. نخوانده بود. اصلا فرصت نداشت که بخواند. یا سر کار بود، یا درگیر دورکاری‌اش. خسته بود ولی، تجربه‌ی امروزش را، حبّه می‌کرد و دهانمان می‌گذاشت. خانه پر شد از صدای خند‌ه‌هایمان.

#به_قلم_خودم

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس