مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

روضه ی دو نفره

29 تیر 1402 توسط منم مثل تو

​مادرم از تمام دنیا فقط یک خاله‌ی پیر داشت.قدش خمیده بود و عینک ته استکانی با فریم مشکی استفاده می‌کرد.دسته ی عینک را با کش به پشت سرش محکم میکرد .یک کیسه ی کوچک بر گردن داشت و سمعک مدل قدیمی‌اش را در آن نگه داری می‌کرد.

خانه اش یک اتاق دو در سه بود ؛پر از وسیله های ریز و درشت. علاالدین نفتی را که روشن می‌کرد جایی برای پهن کردن رخت خوابش نمی‌ماند.

گاهی مادرم ظرف غذایی به دستم می‌داد تا به او برسانم.بچه بودم و این پیرزن بی‌آزار را دوست نداشتم.فکر می‌کنم او هم متوجه این موضوع بود.

ماه محرم یکی از آشنایان فوت شد.خاله خانم تازه به منزل ما آمده بودند.مادرم با آرامش برایش توضیح داد که برای مراسم تدفین باید بروند و از او خواهش کرد ناهار را منزل ما میل کنند.

چشم غره ای هم به من رفت که فهمیدم نباید رفتاری ناشایست با او داشته باشم.

اول خودم را مشغول تلویزیون کردم ،پیرزن بیچاره که گوش هایش درست نمی‌شنید ساکت نشست .دلم برای مظلومیتش سوخت. ساعتی بعد ناهار را کشیدم و سعی کردم مهربان به نظر برسم.

بعد از غذا شروع به صحبت کرد.از امام حسین و ماه محرم ،قصه ها و شعر هایی برایم خواند که مشابه‌اش را جایی نخوانده بودم.

گاهی گریه می‌کرد،آه می‌کشید و قصیده می‌خواند.آن روز یک روضه ی دو نفره برگزار کردیم که شبیه هیچ روضه ای نبود.

به برکت این روضه‌ی کوچک بود که مهر این پیرزن در دلم نشست.

#به_قلم_خودم 

#راویان_روضه

 نظر دهید »

رزق شب اول محرم ،سفر مشهد گرفت

29 تیر 1402 توسط منم مثل تو

​دیشب همسایه زنگ خانه ی ما را فشرد.یک کاسه اش رشته نذری آورد و برای اولین روضه‌ی  محرم دعوتمان کرد.زیارت عاشورا به همراه دعای عهد و روضه .

پسرم خانه نبود ،وقتی برگشت ناراحت بود و غمگین.

نگاهم را می‌شناسد خودش شروع می‌کند:

_مامان چرا تا به حال من مشهد نرفته‌ام ؟؟

پسرم دلش امام رضا می‌خواست ،چه می‌گفتم؟؟

کمی آش برایش  کشیدم و گفتم :همسایه برای فردا صبح زود دعوتمان کرده،می‌آیی خودت از امام حسین سفر مشهد بخواهی؟؟؟

بغض کرده ،نگاهم کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.

نگران بودم کیمیا بد خلقی کند اما خدا را شکر امروز خودش بیدار شد و خلقش باز بود.

پیراهن مشکی اش را پوشید و با هم راهی خانه ی همسایه شدیم.

مجلس زنانه بود ،پسرم خم شد و در گوشم گفت :مجلس زنونه است من توی حیاط میشینم.

روضه تمام شد زودتر از همه بیرون آمدم ،محمد با چشمانی اشک الود منتظرم بود.

به خانه برگشتیم و هر کس به کاری مشغول شد.

پسرم صدایم زد: مامان اقای،صادقی به گوشی شما زنگ می زنه!

تعجب کردم مدیر مدرسه‌ی محمد چه کاری با من داشت؟؟

باورم نمی‌شود !! محمد در مسابقات قران مدرسه نفر اول شده بود و حالا به عنوان جایزه، نفرات برتر را به مشهد می‌بردند!

پسرم همین روز اول، رزقش را از روضه ی امام حسین گرفت.

با خوشحالی خبر را به او دادم. با شوق بالا و پایین پرید و گفت: راضی کردن بابا با شما.

پی نوشت :روز 15 مرداد حرکت می‌کنند و محمد از همین حالا به فکر جمع کردن ساک کوچکش است.

#راویان_روضه

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

چارقد مشکی مادر بزرگ

28 تیر 1402 توسط منم مثل تو


مادر بزرگم سر تا سر سال یک چارقد ململ سفید سرش می‌کرد.لباس بلند محلی اش مثل زندگی اش هزار چین داشت. یک عینک ته استکانی روی صورت گرد مهربانش جا خوش کرده بود.

 چادر رنگی اش مثل دشتی پر از گل های ریز قامت دوست داشتنی اش را قاب گرفته بود.

اما محرم که می آمد با روسری مشکی اش  عزادار امام حسین (ع) می‌شد.چادر مشکی اش را فقط در ماه محرم و صفر می پوشید.قبل از محرم به پدرم سفارش می‌کرد یک پرچم کوچک سبز برایش تهیه کند.هر سال پرچم جدیدش را کنار ساعت شماته دار و چراغ نفت سوز قدیمی اش نصب می کرد.

در مراسمات کنار دیوار گلی خانه اش که همسایه‌ی انار بود؛ می‌نشست و چادرش را روی صورتش می‌کشید.از لرزش بدنش می‌فهمیدیم که گریه می‌کند.

روحش شاد

 نظر دهید »

برادرم،نوکر آقاست.

27 تیر 1402 توسط منم مثل تو

​لباس مشکی  برای خیلی ها نماد عزاداری و ماه محرم است ،اما برای من ….

محرم در خانه اش را زودتر از همه می زند. چند روز مانده به محرم،پرچم ها را اماده ی نصب ،در خانه اش میچیند.تمام دستگاه های صوتی و طبل و زنجیر ها را به صف می‌کند.

فکر نکن کار و زندگی ندارد!روز ها تا دیر وقت در زمینش روی دستانش تاول می‌کارد.ولی شب ها به عشق آقا برای محرم برنامه ریزی می‌کند.

اولین کسی است که شب اول مداحی پخش می کند و با صدای اشنایش زمان برگزاری مراسم شب اول را اعلام می کند 

.مسجد را سیاه پوش کرده ولی خودش هنوز فرصت نکرده پیراهن سیاهش را بر تن کند.می دانی که از سر زمین یکراست امده اینجا تا کاری لنگ نماند

.سر و صورتش خستگی را فریاد می‌زند.بعضی شب ها خانه ی پدر چرت 5 دقیقه ای می‌زند.

هیچ وقت نفهمیدم سرخی چشمانش به خاطر خستگی است یا مظلومیت امام حسین.اخلاقش را که می شناسی همیشه خندان است و همپای بازی کودکان!

سراغ علم حضرت عباس را باید او بگیرند!

خودش و لباس هایش خاک مجلس اقا خورده اند.می دانی دلش لک زده برای سینه زنی ولی همیشه درگیر هماهنگی هاست.

محرم را با نوکر امام حسین شناختم .افتخارمان این است که برادرم نوکر اقاست.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

یک جفت گوشواره

25 تیر 1402 توسط منم مثل تو

​مشغول پخت و پز بودم که صدایم زد.برگشتم و با عشق نگاهش کردم.

مادر که می‌خواند مرا، تمام جانم را تقدیمش می‌کنم!

دستان کوچکش را روبه رویم گرفت.بوسه ای بر دستانش زدم.می خواهد که چشمانم را ببندم و دستم را باز کنم.خواسته اش را مو به مو انجام می‌دهم.

یک شی کوچک در دستانم می‌گذارد!

می‌دانی چیست؟؟

فکر می‌کردم مثل همیشه احساسش را برایم روی کاغذ رنگ زده است ولی این بار ….

صدایش را با شکوفه های ریز خنده آذین می‌بندد و می‌گوید :حدس بزن چیه!

اجازه می‌گیرم تا لمسش کنم.باورم نمی‌شود ولی برای اینکه بازی اش را خراب نکنم چند باری اشتباه حدس می‌زنم.

دلش به رحم می‌آید ؛ وقتی می‌گوید چشمانت را باز کن.

با باز کردن چشمانم یک قطره اشکِ عجول به پایین می‌غلتد.

یک جفت گوشواره کوچک برایم هدیه خریده است.

می‌دانی تمام پس‌ انداز یک ساله اش را صرف این کار کرده است؟؟؟

اشک هایم پشت سر هم می‌ریزند.پسرم را در آغوش می‌گیرم و تشکر می‌کنم.

_اجازه می‌دهی خودم در گوشت بیندازم؟؟؟

لبخندم را که می‌بیند یادگاری اش را آویزه‌ی گوشم می‌کند.

تمام طلاهایی که برای خرید خانه فروختم یک طرف و این یک جفت گوشواره‌ی کوچک هم یک طرف ‌

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 42
  • ...
  • 43
  • 44
  • 45
  • ...
  • 47
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس