مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

جوانه‌ی باغ خیال 

23 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​صدای غرش آسمان می‌آید. صورت آسمان از تازیانه رعد، کبود شده‌است. باز باغ خیالم جوانه زده است. به تماشایش می‌نشینم. خودم را در کنار دامنه‌ی کوه می‌بینم. فصل پادشاهی جاشیر‌هاست. چشمه‌ها‌ی جوان هنوز نجوشیده‌اند. می‌دانی که باید باران بیاید تا روان شوند! پیچ اول را پشت سر بگذارم، می‌توانم قامت بلندش را ببینم. خوب می‌دانم که گل‌سنگ‌های درون شکافِ دلِ کوه، گل‌های بنفش کوچکش را به نمایش گذاشته است. پرندگان کوچک از قطرات آبی که از بالا می‌چکد، می‌نوشند. رود، می‌خروشد و می‌تازد. از غیبی و کمانگ، شیب زمین راه چشمه‌ها را عوض کرده و این رود حاصل وصال چند چشمه است. 

بادام‌های کوهی، هر کدام مثل دختر بچه‌ای، لباس عروسی به رنگ صورتی بر تن کرده و در بزم بهار، می‌رقصند.

کبک‌ و تیهو را باید خوش‌شانس باشم که ببینم، مثل قارچ. خوش‌بحال عشایر که اردیبهشت را مهمان طبیعت هستند. 

تشنه هستم. باید بدوم تا کوه سردآب. شک ندارم که هنوز هم برف دارد. دستانم را درون آب زلال، فرو می‌کنم و چند مشت می‌نوشم.‌ به دنبال سبزی‌های کوهی، در حاشیه رود، پیاده روی می‌کنم. درختان کم‌کم چترشان را باز می‌کنند.

علف‌های کوچک، با نرمی و لطافت از میان گون و چراغی سبز شده‌اند. خدا را شکر! جمعیت لاله‌های سفید رو به افزایش است. بیچاره شفق‌گلی که همیشه تنهاست. کمی روی چمن‌های کنار رود می‌نشینم. عقابی است یا شاهین؟ آسمان ابری است. قطرات باران نرم فرو می‌ریزند. هیچ وقت نتوانستم از این فاصله درست تشخیص بدهم. تفاوتی هم ندارند، هر دو آزادند و رها. کاش می‌شد عطری از طبیعت اینجا ساخت تا به وقت زمستان بویید.

دل از تماشای باغ خیال می‌کنم اما دلم هر لحظه آنجاست.

#به_قلم_خودم 

#دلتنگ_نوشت

 نظر دهید »

جمله‌اش، روزم را ساخت!

21 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

امروز، اولین چهارشنبه‌ای بود که در سال نو قدم به کلاس گذاشتم. هنوز انتظار در فضای کلاس موج می‌زد، معلمشان هنوز نیامده بود. اما راستش را بخواهید، من هم زودتر از همیشه رسیده بودم. همین که نگاهم به چهره‌های معصوم بچه‌ها افتاد، انگار پروانه‌هایی زیبا از پیله رها شدند و به گردم چرخیدند. با سلام‌های گرم و دست‌های کوچک‌شان، نوری در دلم روشن شد و قلبم را به تپش واداشت.

محمد، با همان شیطنت همیشگی، صندلی کوچک کنارش را با اشتیاق کنار کشید و با لبخندی دعوتم کرد تا در کنارش بنشینم. زنگ اول به تلاوت قرآن کریم اختصاص داشت. بچه‌ها با صوت دلنشین‌شان از روی سوره‌ها می‌خواندند و من، غرق در این آوای روحانی، به دقت به تلفظ و ادای کلمات‌شان گوش می‌سپردم و آن‌ها را ارزیابی می‌کردم.

پس از استراحتی کوتاه، زنگ فارسی از راه رسید؛ زنگی سرشار از خلاقیت و کلمات شیرین. بچه‌ها باید کلماتی ترکیبی با پیشوند «با» می‌ساختند: باسواد، باهوش، بانظم و باسلیقه. هرکدام با ذوق و شوق، واژه‌هایی نو بر زبان می‌آوردند. نوبت به علی رسید. او با قامتی استوار ایستاد، نگاهی عمیق به من انداخت و با صدایی رسا و صمیمی، جمله‌ای بر زبان آورد که قلبم را لرزاند: «با حجاب؛ یعنی کسی که حجاب دارد، مثل خانم موسوی.»

این جمله ساده، اما عمیق، حالم را دگرگون کرد و لبخندی از سر رضایت بر لبانم نشاند. در دلم غوغایی برپا شد؛ حس غروری که از درک و فهم درست بچه‌ها از حجاب، این گوهر ارزشمند، سرچشمه می‌گرفت. در آن لحظه، احساس کردم زندگی را دوباره درک کرده‌ام و به رسالت خود، که همان ترویج ارزش‌های الهی و انسانی است، پایبندتر شده‌ام. علی با این جمله کوتاه، نه تنها روزم را ساخت، بلکه به من یادآوری کرد که حجاب، نه تنها یک پوشش، بلکه نمادی از هویت، نجابت و تعهد به ارزش‌های والای انسانی است. و من، مفتخرم که در این مسیر، الگو و راهنمای این نسل آینده‌ساز باشم.

#به_قلم_خودم 

#تجربه‌نگاری

 نظر دهید »

صیاد، صید عشق الهی شد.

21 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​در دل تاریخ، نام شهید علی صیاد شیرازی همچون ستاره‌ای درخشان می‌درخشد؛ ستاره‌ای که در آسمان فداکاری و ایثار، نور امید را به دل‌ها می‌تاباند. او نه تنها یک فرمانده، بلکه تجسمی از شجاعت و صداقت بود که در میدان نبرد، با دلی پر از عشق به وطن، جان خود را در راه آرمان‌های بزرگ فدای میهن کرد.

صیاد شیرازی، با نگاهی عمیق به ارزش‌های انسانی، در هر لحظه از زندگی‌اش، درس‌هایی از ایستادگی و وفاداری را به ما آموخت. او در میانه‌ی طوفان‌های جنگ، همچون کوهی استوار ایستاد و با روحیه‌ای سرشار از امید، رزمندگان را به سوی پیروزی هدایت کرد. کلامش، همچون نغمه‌ای دلنشین، در دل‌ها طنین‌انداز می‌شد و شجاعت را در وجود هر سرباز زنده می‌کرد.

در لحظات سخت، وقتی که سایه‌ی ناامیدی بر دل‌ها می‌افتاد، او با چشمانی پر از ایمان و اراده، به رزمندگان یادآوری می‌کرد که جنگ، تنها بر سر زمین نیست، بلکه بر سر هویت و شرف انسانی است. او با هر قدمی که در میدان نبرد برمی‌داشت، نشان می‌داد که عشق به وطن، فراتر از هر چیز دیگری است.

و اکنون، در یادها و دل‌ها، علی صیاد شیرازی نه تنها یک قهرمان ملی، بلکه نمادی از ایثار و فداکاری است. یادش همواره در دل‌های ما زنده است و درس‌هایی از انسانیت و عشق به میهن را به نسل‌های آینده منتقل می‌کند. او به ما آموخت که در هر شرایطی، باید با شجاعت و صداقت، به آرمان‌های خود پایبند باشیم و برای ساختن دنیایی بهتر، تلاش کنیم.

21 فروردین، روزِ رویش لاله‌ای سرخ، در خاکِ تفتیده تهران. روزِ پرواز سپهبد صیاد شیرازی، مردی که تمام عمرش را صیادِ دل‌های خسته بود و سرانجام، صیدِ عشقِ الهی شد.

#به_قلم_خودم

#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی

 نظر دهید »

شهید آوینی 

20 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​در هنگامه ای که غبار روزمرگی، آینه دل ها را تیره می ساخت، مردی از جنس نور، با دوربینی بر دوش و دلی آکنده از عشق، قدم به میدان گذاشت. سید مرتضی آوینی، نه یک مستندساز ساده، بلکه راوی حقیقت و شهادت بود. او با چشمانی بصیر، لحظاتی را شکار می کرد که در آن، آسمان و زمین به هم می رسیدند.

آوینی، نه فقط تصویرگر جنگ، بلکه مفسر آن بود. او می دانست که در پسِ هر گلوله، داستانی از ایثار و فداکاری نهفته است؛ داستانی که باید با زبانی فاخر و بیانی رسا، به گوش همگان برسد. قلم او، همچون شمشیری برّان، پرده از چهره ی زشتی ها برمی داشت و زیبایی های پنهان را آشکار می ساخت.

صدای او، نوای ملکوتی بود که از حنجره ی عشق برمی خاست. کلامش، همچون بارانی لطیف، بر کویر دل ها می بارید و بذر امید و آگاهی را در آن می رویاند. آوینی، نه فقط با چشم سر، بلکه با چشم دل می دید؛ او می دانست که حقیقت، فراتر از ظواهر مادی است.

شهادت، برازنده ی او بود؛ زیرا او، خود، شهیدی زنده بود. او، پیش از آنکه جسمش در خاک خوزستان آرام گیرد، روحش در آسمان ها به پرواز درآمده بود. آوینی، نمرده است؛ او زنده است، زیرا نامش و یادش، در دل های ما جاودانه است. او، همچون ستاره ای درخشان، راه را برای ما روشن می سازد و به ما می آموزد که چگونه می توان با عشق و ایثار، زندگی کرد و با شهادت، جاودانه شد.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

خطی زرین در دل تاریخ 

20 فروردین 1404 توسط منم مثل تو

​در سپیده‌دمی که خورشید از پسِ کوه‌های استوار ایران سر بر می‌آورد، روزی متولد می‌شود که قلب‌هایمان را با غرور و امید پیوند می‌زند: روز انرژی هسته‌ای. این روز، نه فقط یک تاریخ در تقویم، بلکه قصیده‌ای است در ستایشِ اراده‌ی ملتی که در راه دانش، از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است.

در این سرزمین کهن، جایی که تمدن از خاکش جوشیده و فرهنگ، همچون رودی جاری است، انرژی هسته‌ای نه به عنوان یک سلاح، بلکه به عنوان کلیدی برای گشودن درهای آینده‌ای روشن‌تر ظهور کرده است. دانشمندان این مرز و بوم، با دستان خالی و دل‌هایی سرشار از ایمان، توانسته‌اند از دل اتم، نوری بتابانند که خانه‌هایمان را گرم و شهرهایمان را روشن سازد.

انرژی هسته‌ای در ایران، همچون داستانی حماسی است؛ داستانی از غلبه بر ناممکن‌ها، از ایستادگی در برابر ناملایمات، و از رسیدن به قله‌های افتخار. در این روز، به یاد می‌آوریم نام‌های بزرگانی را که جان خود را در راه اعتلای وطن فدا کردند، و یادشان در دل‌هایمان جاودانه خواهد ماند.

این روز، فرصتی است برای بازنگری در مسیر طی شده و برنامه‌ریزی برای فردایی بهتر. انرژی هسته‌ای، با تمام چالش‌ها و فرصت‌هایش، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت ملی ماست. 

این روز، سرآغاز فصل جدیدی از شکوفایی و پیشرفت برای ایران عزیز است. روزی که نام ایران در تاریخ جهان، با خطی زرین نگاشته شد.

#به_قلم_خودم 

#انژی هسته‌ای 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس