مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

تا انبوه فهم

03 دی 1404 توسط منم مثل تو

تا به حال صبح را بوئیده‌ای؟ چیزی است شبیه صورت ناب یک رویای شیرین، شبیه التماس شب برای ماندن آخرین ستاره. اگر صبح اینجا باشی می‌توانی دست سنجاقک را بگیری و بدوی تا خانه‌ی نور. می‌شود دخترک خورشید را در آغوش گرفت و موهای نرم و طلایی‌اش را حس کرد. درختان اینجا را در کلاس منطق نمی‌شود فهمید. باید نغمه‌های غمگین پونه را شنید تا آبی آسمان را تفسیر کرد. باید با چشم دل اینجا را دید. 
صدای پرندگان از لای انگشتان پریشان بید به گوش می‌رسد، چه غوغایی بر‌پا کرده‌اند! 
اینجا چشم سبز مرداب هنوز بیدار است و لفظ شبنم از هم‌صحبتی با چشمه، تَر. کاش یک شانه‌به‌سر بیاید و حواس مرا با خود ببرد، بالای آن درخت افرا، تا نردبان رسیدن. پنجه در پنجه‌ی نرم خاک، سر سفره‌ی علف می‌نشینم. صدای پریدن قورباغه‌ای در آب، مرا می‌ترساند. باد می‌چرخد و مساحت فکر مرا حساب می‌کند. کاش سنجاقکی پریشانی‌ام را وزن می‌کرد. باید خوشه‌های فکرم را در چشمه‌ی دانایی بشویم. شوق جیب‌هایم برای چیدن سنجد را زاغ می‌فهمد یا کِرم؟
جذبه‌ی آب مرا می‌برد تا چشمه، تا بلندای سپیدار، تا انبوه فهم.
#به_قلم_خودم

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس