مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

چرا شکوفه ندهیم؟ 

02 دی 1404 توسط منم مثل تو

در را آرام هل دادم‌. نور از بیرون با شدت به داخل تابید. شاید هم تاریکی این فروشگاه بود که با سرعت نور را می‌بلعید. قدمی به طرف داخل می‌گذارم. کمی اضطراب دارم. بند کوله‌ام را محکم‌تر می‌فشارم. به جز صدای نفس‌های خودم چیزی نمی‌شنوم. یادم رفت اصلا برای چه آمدم. تار عنکبوت در تمام گوشه و کنار فروشگاه به چشم می‌خورد. قفسه‌ها زنگ‌زده و پوسیده به نظر می‌آیند. روی زمین و تمام قفسه‌‌ها گرد و غبار نشسته و قفسه‌ها تقریبا خالی هستند، جز آن قفسه‌ی آخر. با یک حرکت ملحفه‌ی سفید را کشیدم. قفسه چوبی بود و رنگ طلایی‌اش هنوز هم می‌درخشد ولی دیدن کتاب‌ها بیشتر شگفت‌زده‌ام کرد. یکی از کتاب‌ها را بیرون کشیدم. بوی خوب کاغذ، مثل یک پیچک سبز احاطه‌ام کرد. بی‌اختیار نشستم و کتاب را باز کردم. صفحه‌ی اول کتاب، کسی با خط خوش نوشته بود:《 از خاک آفریده شده‌ایم، پس چرا شکوفه ندهیم؟》

#به_قلم_خودم

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس