حوض نور
از وقتی دخترم به دنیا آمد، یعنی سال 1400، قطعی برق شبانه نداشتیم. برای دخترم که اولین قطعی را تجربه میکرد، ترسآور بود. بلافاصله نور موبایلم را روشن کردم و چراغقوه را، از کشو آشپزخانه بیرون کشیدم و روشنش کردم. دخترم چشمان گرد شدهاش را به من دوخته بود. برای اینکه ترسش کمتر شود، چراغ را به او سپردم و این آغاز ماجرا بود. نور خیرهکنندهی چراغ را به سمت چشمانمان نشانه میرفت و قاهقاه میخندید. چراغ را گرفتم و سر و ته روی زمین گذاشتم. حوضی از نور روی سقف تشکیل شد. چند پروانهی کوچک که اندازهشان کمی بیشتر از دو میلیمتر بود، روی شیشهی چراغ نشستند. پروانهها روی سقف، ماهی حوض مان شدهبودند. روی زمین دراز کشیدیم و با انگشتان دست سایه بازی کردیم. چون راس ساعت 8 برق قطع شده بود، خوشبین بودم که نهایتا تا دو ساعت آینده خانهی ما با اختراع آقای ادیسون روشن شود.
#به_قلم_خودم
#جوال_ذهن