زندگی باغ تماشای خداست
برای تو مینویسم که این روزها سخت در حال تلاش هستی.
لحظه هجوم لشکر غم، دستانت را برای در آغوش کشیدن خودن باز کن. اگر بغض چنگال نیرومندش را روی گلویت فشرد سرت را به سمت آسمان بگیر، مبادا که قطرهای باران از دستت برود. بگذار سر به هوا بخوانند تو را، خودت میدانی که سر به هوای اویی.
دستانت را باز کن، بگذار مشکلات مثل دانههای برف با حرارت وجودت آب شوند.
بچگی را یادت هست؟ دلخوش بودی به قصههای مادربزرگ! زندگی یعنی دیدن چیزهای کوچک.
اشکالی ندارد با همه فرق داشته باشی. مسیرت را خودت انتخاب کن و با ذوقی کودکانه در آن قدم بگذار. محبت را در چشمانت طوری قرار بده که برق نگاهت از ستاههای آسمان هم درخشانتر باشد. بگذار عطر مهربانیات کولاک بهپا کند. زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پروازها،
صبح ها،
لبخندها،
آوازها…
زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست، که خوارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم؟
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن
#سهراب_سپهری