ستارهی پدر
ستارهی پدر
زیر آسمان نشستهام. به دور دستها خیره میشوم. هرچقدر آسمان وسیع و پر از ستاره است؛ من دلتنگم. میان تمام کارهایم انگار یاد تو از همه مهمتر است. دلتنگ دیدارت و شنیدن صدایت هستم. میدانم نمیشود، اما دل نمیفهمد. به رسم کودکی میخواهم ستارهای انتخاب کنم تا به نامت، بخوانمش. میترسم به جای ستاره، سیاره انتخاب کنم و فردا شب یا شبهای دیگر نبینمش. با وسواس میان ستارگان جستوجو میکنم. به داخل خانه برمیگردم و روی تخت دراز میکشم. از پنجره آسمان را دوباره بررسی میکنم. اگر از اینجا انتخاب کنم، وقت خواب همیشه میتوانم ستارهات را ببینم. برای راحتی خودم کارهایم را سامان میدهم و در این هوای گرم زیر پتوی سبزم پنهان میشوم. گریه هم حریف این بغض سنگین نمیشود، سر بیرون میآورم و با چشمانی آلوده به اشک به ستارهات خیره میشوم.
چه ستارهی خوشبختی که به نام حضرت پدر مزین شد.
#به_قلم_خودم
#آزادنویسی