مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

سلام آقا

05 شهریور 1403 توسط منم مثل تو

​می‌دانم که نمرده‌ام اما زنده هم نیستم. احساس می‌کنم، روز به روز جسمم آب می‌رود و کوچک‌تر می‌شود؛ شاید هم روحم بزرگ‌تر. به هر حال دیگر اندازه‌ی هم نیستند. اولین‌بار که دیدمت، میان حجم نور ایستاده بودی. بیشتر صدایت را می‌شنیدم. احساس سبکی می‌کردم. به جای خون، لذت درون رگ‌هایم می‌چرخید. با کسی حرف می‌زدی. گویی برای برگشتنم واسطه شدی. نمی‌دانم چند لحظه در آن لذت بی‌صف، شناور بودم که سقوط کردم. تمام عضلاتم از انقباض جان دادن، درد می‌کرد. تنم از عرق، خیس بود. روی زمین خوابیده بودم و پرستار که متوجه هوشیاری‌ام شده بود، مرتب از من سوال می‌کرد. شماره‌ی، همراهم را می‌خواست. عجیب بود که توانستم شماره همسرم را بگویم. سرم را به دستان منقبض شده‌ام وصل کرد. همسرم آمد. اما من در عالمی دیگر سیر می‌کردم. 

می‌دانستم که می‌آیی، ولی باور نداشتم. از همان روز، طور دیگری دوستت دارم. حالا تمام آرزویم این است که بیایم حرمت. مست انگور ضریحت شوم، اشک پرده زند بین من و هر‌چه غیر از توست. واژه‌ها را گم کنم از شوق دیدارت. عطر حضورت را ببویم و از نزدیک بگویم: سلام آقا!

#به_قلم_خودم 

#سلام_آقا

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس