مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

سنجاقک

04 تیر 1402 توسط منم مثل تو

​سنجاقک دیده ای؟

امروز صبح که در خلوت به صدای کلاغ های سبز گوش می‌دادم یک سنجاقک دیدم.اول،فکر کردم اشتباه دیده‌ام ‌؛ولی …واقعی بود.

کودک درونم زودتر از من بلند شد تا سنجاقک را بگیرد.

بعد از مدرسه ابتدایی تقریبا 10 قدم با پای کودکی به سمت خانه‌ی خاله می‌روم ؛همان جایی که نزدیک به باغ آلو هاست. آب در جوی ها جریان دارد. درختان بید نصف کوچه را سایه انداخته اند.زیر هر بید ،میان جوی را کمی گود انداخته اند؛تا راحت در آن لباس و ظرف بشویند. خاله با زن همسایه زیر درخت نشسته اند و گرم صحبت هستند.تو فکر کن فقط صحبت می‌کنند،اما درخت بید سالهاست که شاهد درد و دل های زنانه است.

فصل آبیاری باغات رسیده و کوچه از اضافه آب هایی که از سنگچین باغ بیرون ریخته بی نصیب نمانده و گودال متوسطی برای خودش درست کرده است .نوزاد قورباغه ها درون گودال در حال بزرگ شدن هستند.فکر می‌کنی چند تا از آنها قورباغه شوند؟

اگر از دست پرندگان و بچه ها در امان بمانند حداکثر20 تا.

سنجاقک ها بالای همین گودال آب جمع می‌شوند. فکر میکنی هر سال می‌آیند؟

نه فقط سال هایی که تَرسالی است.سنجاقک ها برای ما نماد سال پر آب و برکت هستند مثل کلاغ های سبز که در همین سال ها به روستای ما کوچ می‌کنند.

 

آرام می‌نشینم تا سنجاقک هم آرام بنشیند.ارام دستم را جلو می‌برم و بعد از چند بار شکست موفق به گرفتنش می‌شوم.

آن را جلوی چشمانم می‌گیرم با چشمان درشتش نگاهم می‌کند.بال های شیشه اش را محکم می‌گیرم تا فکر پرواز را از سرش بیرون کند .

انگشتم را جلوی پاهای کوچکش می‌گیرم .قلقلکم می‌شود؛ پاهایش را دور انگشتم قلاب می‌کند.نگاهم را از این حشره ی جذاب می‌گیرم.تقریبا همه موفق به گرفتن سنجاقک شده ایم.

دم سنجاقک بیچاره را با سوزن نخ دار سوراخ می‌کنیم و گره می‌زنیم .وقتی از محکم بودن نخ مطمئن می شویم رهایش می‌کنیم و با نخی که انتهایش در دستانمان است به دنبال سنجاقک ها می‌دویم.

از تمام سنجاقک ها بابت این کار بدمان معذرت می‌خوام

#به_قلم_خودم 

#کوپان

#خاطرات_کودکی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس