مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

غروب دیدنی 

02 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​رو به دریا ایستادم و به صدای موج‌هایش گوش دادم. کفش‌هایم را در آوردم و پاهای برهنه‌ام را روی تن نرم ساحل گذاشتم. نفس عمیق کشیدم و بوی دریا را در سینه‌ام حبس کردم. 

هر روز برای دیدن دریا می‌آمدم و هر روز حسرت دیدن دوباره‌ی غروب آفتاب مثل یک کوه روی دلم سنگینی می‌کرد. وقتی خمپاره نزدیک من زمین را بوسید، فقط به شهادت فکر می‌کردم، اما سهم من از 5 سال حضور در جبهه فقط نابینایی چشمانم بود. چند قدم رو به دریا حرکت کردم. دلم می‌خواست دریا را در آغوش بگیرم. حرکت نرم آب و شن‌، پاهایم را قلقلک می‌داد. 

_بابا؟

به طرف دخترم که صدایم‌ می‌زد، چرخیدم. با هیجان به طرفم می‌دوید و صدایم می‌زد.

_ بابا! بابا…..یه خبر خوب!

دست‌هایش را دور گردنم پیچید و صورتم را بوسید. دستانش را گرفتم و گفتم:《 چه خبری بابا جون؟》

می‌توانستم حین حرف زدن چهر‌ی معصومش را تصور کنم. دوباره هیجان زده شد و با جیغ گفت:《 اسرائیل نابود شد!》

سرم را روی سجاده‌ی ساحل گذاشتم و سجده‌ی شکر به‌جا آوردم. دیگر حسرت غروب خورشید را در دلم حس نمی‌کردم. همین که غروب اسرائیل را می‌دیدم برایم کافی بود.

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس