مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

فرشته ای که میوه می فروخت 

02 اردیبهشت 1402 توسط منم مثل تو

امروز سر ظهر بود که دیدمش.دستمالی بر گردن داشت.بین دیگر فروشندگان ایستاده بود و منتظر مشتری بود.نگاهش روی پسر بچه ای ثابت شد.من هم پسرک را نگاه کردم .چه چیزی متوجه شده بود که اینگونه نگاهش می کرد؟

پسرک جلو رفت و آبدار پرسید آلوچه ها بسته ای چنده؟

مرد میوه فروش خم شد و کیسه آلوچه را باز کرد در همان حال به پسر گفت دستت را باز کن

_نه ،بگو قیمتش چنده؟

_چکار داری چنده .دستت را باز کن .

شاهد گفت و گوی آنها بودم .و تو می دانی که چرا مرد به پسرک اصرار می کرد؟

دستان مردد پسر جلو رفت مرد سخاوتمندانه دستانش را پر کرد و با تأکید به او گفت که خوب بشور بعد بخور .چشمان پسر خندید.لبهایش هم.این فرشته سیبیلو با این کارش لبخند را مهمان چند نفر کرد؟شک ندارم تمام اهل آسمان لبخند زدند.و خدا به بنده اش افتخار کرد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس