نمیشود که نمیشود که نمیشود
14 اردیبهشت 1402 توسط منم مثل تو
بعضی حرف ها ،فقط حرف نیستند .شمشیری هستند که تا عمق جان و ذهنت را می درند.بعد از آن شاید زنده بمانی ،اما فقط زنده ای چون هر لحظه که به یاد می آوری حرف هایش را ،این کهنه زخم ،سر باز می کند و تا مدتها در ذهنت خونریزی می کند و تمام خاطرات خوبت و لحظه های زندگیت را به رنگ قرمز رنگ می زند.بعد از آن هر وقت که می خواهی فراموش کنی و حرفهایش را در صندوقچه ای قرار بدهی و پرتش کنی انتهای ذهنت،باز هم بی صدا فریاد میزند من هستم .
بعضی چیز ها فراموش شدنی نیستند نه اینکه نخواهیم ؛نمی شود.