مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

محرم 

18 تیر 1403 توسط منم مثل تو

​بافت قدیم روستا هنوز زنده بود و نفس می‌کشید. بچه که بودم دلم می‌خواست خانه‌ی ما کنار برج دایره‌ای خشتی باشد. اکثر خانه‌ها سقفی کوتاه داشتند. دیوارها یا از جنس خشت بود، یا لایه‌ای از کاهگل بر روی آن کشیده بودند. باران که می‌زد، بیشتر دوست داشتم میان این خانه‌ها باشم؛ می‌دانی که چقدر باران را دوست دارم.

یک کوچه‌ی باریک و ناهموار از کنار برج شروع و به قنات کنار مسجد و در ادامه به کوچه باغ ختم می‌شد. خانه‌ی کدخدا از همه بزرگ‌تر بود، البته اینکه جلوی خانه‌ با فاصله‌ی 50 متر، حوضچه‌های قنات و مسجد قرار داشت هم بی‌تاثیر نبود. ماه‌ محرم همه در این محوطه جمع می‌شدند. زنان و کودکان پشت‌بام خانه‌ها می‌نشستند و مردان سینه‌زن و عزادار را نگاه می‌کردند. گرمای هوا که بی‌طاقتمان می‌کرد، از میان دسته‌های زنجیر زن، خودمان را به قنات می‌رساندیم. هر کودکی که سیراب می‌شد، بزرگان فریاد یا حسین سر می‌دادند. زنان به زیر چادرشان پناه می‌گرفتند و با ناله علی‌اصغر شش‌ماهه را یاد می‌کردند. بوی اسفند فضای کوچک را معطر می‌کرد. صدای نوحه‌خوان، سنجاقک‌ها را بی‌تاب می‌کرد. پرندگان آرام‌تر از همیشه روی شاخه‌ی درختان می‌نشستند و بزم حسین(ع) را تماشا می‌کردند‌. بعد از مراسم عزاداری، نماز را در مسجد می‌خواندیم. مسجدی از جنس همین محله، با سقفی کوتاه و چوبی، با دیوار‌های کاهگلی و منبر کهنه و قدیمی. 

#به_قلم_خودم 

#ده_روز_با_کاروان

#محرم 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس