بازی دنیا
17 تیر 1403 توسط منم مثل تو
برادرم که مُرد، همه خانواده با هم مردیم! ده ساله بودم که نیمه شبی با صدای گریهی کنترل شدهی مادرم از خواب بیدار شدم؛ مادرم که دید بیدارم، به پدرم گفت صورتش را ببوس، شبیه مصطفی است.
خیلی طول کشید تا به زندگی برگردیم. میدانی شاید از آن روزها به جز خاطرات تلخ چیزی را خاطر نیاورم، اما حالا با گذشت 22 سال از آن روز، زمانی که پدرم را هم از دست دادم، فهمیدم که داغ برادرم را زیر سایهی اقتدار پدرم از سر گذراندیم. بیشک اگر محبتهای پدرم نبود، خانوادهی ما هرگز دوام نمیآورد.
گاهی آن طور که میخواهیم پیش نمیرود، اما به خاطر بیاوریم که ما زیر سایهی اقتدار و مهر پدری چون سیدعلی هستیم. چه باک از حوادث زمانه؟
سایهات مستدام حضرت پدر ❤
#به_قلم_خودم
#آزادنویسی
#انتخابات