اتحاد
تعدا بچههای کلاس ما کم بود، شاید هم بچهها میترسیدند ریاضی و فیزیک بخوانند. کلاً 17 نفر بودیم. اغلب درسخوان و کمی هم بازیگوش. سال آخر دبیرستان بودیم. فصل انتخابات شورای دانشآموزی. تمایلی به نامزد شدن نداشتیم. سه سال به همین منوال گذشت. تا اینکه سال آخر، حس کردیم باید یک نماینده در شورای دانشآموزی داشته باشیم. تعدادمان کم بود و باید فقط یک نفر را انتخاب میکردیم. با مشورت دوستان قرار شد اسم من را برای رقابت شورای دانشآموزی به مدیریت مدرسه اعلام کنیم. از یک مدرسهی 100 نفره فقط 17 رای قطعی داشتیم. باید تلاش میکردیم. تمام بچههای ریاضی، زنگهای تفریح را به تبلیغ میگذراندیم. از جان و دل مایه میگذاشتیم. روز انتخابات که رسید، انگار که همهی ما دو قلب داشتیم. قلبی که نگران نتیجه بود و قلبی که امیدوار به تلاشهایمان بود. شمارش آرا شروع شد. خودم به عنوان نماینده کلاسمان حضور داشتم. شمردن 100 رای که کار وقتگیری نبود. قلب نگرانم بیشتر میتپید. برای فرار از اضطراب خودم را به صحبت با معلم شیمی که حضور داشت، مشغول کردم.
صدای تبریک گفتن را که شنیدم نگاهم را به خانم مدیر دوختم. باورکردنی نبود ولی با 50 رای، نفر اول شدم. امروز به یاد این خاطره افتادم و با خودم فکر کردم، مهم نیست که تعداد آرای آقای جلیلی کمتر شد؛ مهم این است که همه تلاش کنیم و یک هفته به خودمان سختی بدهیم، جایگاه ایشان و رقیب را تبیین کنیم. شیرینی دیدن نتیجه، بعد از یکهفته، کِیف دارد.
#به_قلم_خودم
#جوال_ذهن
#انتخابات
#جلیلی
#رییس_جمهور