نصیحت باران خورده ی استاد
هنوز غم بزرگی در دلم احساس می کنم.چند روزی است که گالیا را ندیدم.می دانی همیشه به وقتش می آید ؟؟مثل امشب که بی مقدمه آمد و دستم را گرفت و تا اتاقک بی نوایی که انباری می خوانمش برد. در کمد دیواری اش را باز کرد و یک کارتن سفید بیرون کشید.در سکوت نظاره گر کارهایش بودم.چیزی بیرون کشید و به دستم دادم.دفترچه خاطراتی که مربوط به دبیرستانم بود.دبیران چند خطی به یادگار برایم نگاشته بودند.و من بی رحمانه آن را در زیر باران رها کرده بودم.چطور دلم آمده بود؟؟؟ نمیدانم چند وقت بعد به طور اتفاقی پیدایش کردم و با خود به خانه آوردم.
و حالا….ورق به ورقش را بوییدم.بوی جوانی می داد.می دانی عطرش ساخته شده یا نه؟
هر صفحه که میخواندم دلم میخواست برگردم به سال های خوب محصل بودن.
از بین کلمات و جملات اساتید، جمله آقای مطهری نیا معلم جبر و هندسه را ،با شما دوستانم به اشتراک می گذارم .
با هزار کس مشورت کن و راز دلت را به کسی نگو