پدر
24 دی 1402 توسط منم مثل تو
امشب هوای شهرمان ابری هست ولی فکر تو نمیگذارد که به امید روزهای ابری بیندیشم!
یادت هست صبح های دلچسبی که با صدای تکبیرهالاحرام تو آغاز میشد.نمازت را در تاریکروشن صبح به که اقتدا میکردی؟
چه کسی زیباتر از تو نامم را صدا میزد؟
چند روز است که حالم خوب نیست، نمیخواهی تماس بگیری و حالم را بپرسی؟
هر نیمهی شب برای خوردن آب بیدار میشوم، آب مینوشم اما سیراب نمیشوم ! آب تازهی کشیده شده از چاه، در لیوان استیل به دستم میدهی؟
نقاشی هایم همه منتظر نگاه رضایت بخش تو هستنند.
نزدیک به چهار ماه است که درد و دل هایم را گوش ندادهای!
دلتنگیام را چگونه فریاد کنم که بیایی؟
همیشه هرچه خواستم را تهیه کردی الان حاضرم هر چه دارم بدهم فقط یکبار دیگر دستانت را لمس کنم و صدایت را بشنوم.
#پدر