مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

خانه‌ی عمه 

23 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​نمی‌دانم چرا از صبح فکرم پی خانه‌ی عمه است. دستم را روی کلون در می‌کشم اما آن را به صدا در نمی‌آورم. چون در خانه‌ی عمه جان همیشه باز است. از دالان کوتاه کاهگلی عبور می‌کنم و خودم را به حیاط می‌رسانم. رو‌به‌رویم درختی‌ است که گل‌های بنفش دارد و من هر بار نام آن را از دختر عمه‌هایم پرسیدم، جوابم “نمی‌دانم” بود. قسمتی از حیاط را برای گاو جدا کرده بودند. قبلا عمه یک گاو داشت، اما همان روزی که به سطل شیر و عمه لگد زد، حکم فروشش امضا شد. حالا جای خالی‌اش درون حیاط درد دارد. از پله‌های کج و بی‌نظم بالا می‌روم. پله‌ی آخر آنقدر کوچک و بدرد نخور است که تقریبا هیچ وقت پایم را روی آن نگذاشتم. سنگ باقی پله‌ها بر اثر سایش صیقلی شده بود و گاهی هنگام عجله در پایین آمدن پایمان می‌لغزید. عمه یخچال نداشت اما یک مشک سیاه داشت که آن را از دیوار آویزان کرده و آب را درون آن خنک می‌کرد. خانه‌ی عمه، بخاری نداشت، به جایش اجاق داشت. خانه، همیشه بوی دود می‌داد و حالا من چقدر دلتنگ بوی دود هستم. صبح‌ها عمه نان می‌پخت. دیدن جثه‌ی ریز عمه در کنار اجاق در حالی که نان را جابه‌جا می‌کرد تا نسوزد، دیدنی بود. کاش دوربین داشتم و این لحظه را ثبت می‌کردم. باید پنجره خانه‌شان را می‌دیدی تا بفهمی چه می‌گویم. پنجره‌ای چوبی، با شیشه‌های دود گرفته که به سمت پشت بام همسایه باز می‌شد. چند بار هم به دستور عمه از همین پنجره همسایه را صدا زدم و قاصد حرفای عمه‌ شدم. روبه‌روی این اتاق یک اتاق دیگر بود که دار قالی دختر عمه‌هایم در آنجا بود. هر روز صبح صدای کوبیدن گره‌ها بر جان فرش طنین انداز می‌شد. گاهی برای اینکه دختر عمه‌ام به من انشاء بگوید، در کنارشان می‌نشستم. برای اینکه بتواند با موضوع دلخواهم انشاء بگوید، باید صبر می‌کردم تا نقشه‌ خوانی‌هایشان تمام شود. شک ندارم که فرش‌ها هم دلتنگ صدای آهنگین شعر نقشه‌خوان هستند. عمه زن مهربانی بود، بر خلاف عمه‌ی دیگرم، جانم برایش می‌رفت. وقتی عمه حیاط را آب‌ می‌پاشید، حاضر نبودم عطر خاک نم خورده‌ را با بهترین عطر‌های دنیا عوض کنم. اغلب اوقات کودکی‌مان در همین خانه‌ی به ظاهر ساده گذشت و چقدر خوب که خانه‌ی عمه نزدیک خانه‌ی ما بود. 

#به_قلم_خودم 

#جوال_ذهن

 نظر دهید »

حریر در باد 

20 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​روی فرش لاکی دراز می‌کشم و ذهنم را از امتحان و بی‌خوابی‌های شبانه دور می‌کنم. دست‌هایم را باز می‌کنم و چشم‌هایم را می‌بندم. دلم می‌خواهد به مدت حداقل 6 ساعت، در همین وضعیت بخوابم. نسیمی خنک می‌وزد و پرده‌ی حریر سفید را به بازی می‌گیرد. پرده جلوتر می‌آید و با سر انگشتانش صورتم را نوازش می‌کند. حجم وسیعی از خاطره مرا می‌بلعد و به دنیای خود می‌کشاند. اجازه می‌دهم کودک درونم خودش را با حرکت نرم نسیم و حریر همراه کند. با حس بوی بید مشک چشمانم را باز می‌کنم. شربت را از دستان خواهرم می‌گیرم و به رسم کودکی یک نفس سر می‌کشم.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

نماز 

16 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​در آشپزخانه مشغول پخت غذا بودم که صدای تلفن بلند شد. می‌دانستم که مادرم پشت خط است.روز قبل با مادرم صحبت کرده بودم اما ، شوق شنیدن صدای مادر باعث شد کارم را نیمه تمام رها کنم . برای رسیدن به تلفن عجله کردم ؛ متوجه پله‌ی ورودی نشدم و با زانو به زمین خوردم.فرصت نبود به درد پایم فکر کنم.

به طرف تلفن رفتم و قبل از قطع شدن گوشی تلفن را برداشتم. صدای مادر مرهمی شد بر زخم های روح و جسمم.

باید با خودم صادق باشم!

منی که برای پاسخ دادن به تلفن مادر این گونه شوق دارم؛ برای “حی الصلوة ” هم همین گونه‌ام؟

کارم را نیمه رها می‌کنم و با شوق برای صحبت با خدایم آماده می‌شوم؟ درد و رنجم را از یاد می‌برم؟؟

الگوی ما خانمی است که ” وقتی که در محراب عبادتش به نماز می ایستاد فروغ نورش برای ساکنان آسمان می درخشید همانگونه که نور ستارگان آسمان برای زمینیان می درخشد.”

چند بار زهرا (س) گونه به نماز ایستادیم؟

#به_قلم_خودم

#سبک_زندگی_فاطمی

 نظر دهید »

عدالت فاطمی

16 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​#به_قلم_خودم 

از بازار گذر می‌کردم که توجه‌ام به دکان کوچکی جلب شد.صاحب دکان پیرمردی بود که چهره‌اش آرامش و نورانیت خاصی داشت.

دکان، مثل صاحبش کهنسال‌ بود.شیشه هایی روی طبقه های قدیمی گذاشته بود و در آنها گیاهان دارویی نگه‌داری می‌کرد.بوی ادویه‌های رنگارنگ ، دکان پدربزرگم را در ذهنم یادآوری کرد.

چند کیسه جلوی دکان قرار داشت.پیرمرد کلاه نمدی بر سر گذاشته و قامتش کمی خمیده بود.تصمیم گرفتم مقداری ادویه بخرم.منتظر ایستادم تا کمی خلوت شود.

پاکت کاغذی برداشت تا ادویه های مورد نیازم را آماده کند.ترازوی دو کفه‌ای و قدیمی‌اش را تنظیم کرد . زیر وزنه‌ی ترازو یک پاکت خالی قرار داد و ادویه را وزن کرد.گفتم:چرا زیر وزنه پاکت خالی گذاشتید؟

خنده‌ی مهربانی کرد و گفت:من ادویه می‌فروشم نه،پاکت!

دوست نداشتم به خانه برگردم.برای آخرین بار نگاهی به دکان و صاحبش انداختم. این بار متوجه حدیث نصب شده بر دیوار دکان شدم.

خداوند عدالت را برای آرامش دلها واجب کرد.

حضرت زهرا سلام الله علیها 

فکر می‌کنم راز آرامش نشسته در صورت پیرمرد همین عدالتش بود.

#سبک_زندگی_فاطمی

 نظر دهید »

باید تا فرصت باقی‌ است بروم ...

15 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​روی پله‌های ورودی خانه می‌نشینم، چشم می‌دوزم به کوه سفید که خورشید آرام آرام از پشت آن بالا می‌آید. هوا به‌قدری خنک و لطیف است که بی‌اختیار عمیق‌تر نفس می‌کشم. گل‌های پیچک صبح‌گاهی در حال باز شدن هستند و زنبور‌ها تند و سریع داخل شیپور کوچک گل‌ها می‌خزند و شهد شیرینشان را جمع‌ می‌کنند. با خروج زنبور، گل پیچ و تابی می‌خورد. صدای گوسفندان که برای چرا می‌روند، با صدای گنجشک‌ها در هم می‌آمیزد. فصل گل‌دهی سنجد است و با یادآوری دیروز که چند ساعتی همسایه‌ی آن‌ها بودم، مشامم پر می‌شود از عطر گل‌های کوچکشان. خدا را شکر می‌کنم برای طراوت و شادابی امسال. گویی خداوند تمام دشت و دمن را با پارچه‌ی سبز گیاهان پوشانده است. آب از هر روزنه‌ای سرازیر شده و قنات‌ها پر بار‌تر از همیشه‌اند. باید تا فرصت باقی‌ است برای دیدن گندم‌زار بروم. دستانم را در خرمن گندم‌های هنوز سبزش بکشم. دست بشویم در شبنم صبح‌گاهی. باید امروز بنشینم پای درد و دل شقایق‌ داغ‌دار؛ اوج بگیرم با زاغچه‌ها. 

مهربانی کنم با گل شبدر و در آغوش بگیرم جوجه‌بلدرچین‌های نقاشی نشده را. چشم بدوزم به زیبایی کبوتر‌ها. آسمان امروز سهم من است. باید تا فرصت باقی‌ است بروم….

#به_قلم_خودم 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 18
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس