از بین تمام فامیل، فقط پدرم ماشین داشت که هم وسیلهی کارش بود و هم برای استفاده شخصی از آن بهره میبردیم. فصل بهار هم چند تا خانواده با هم جمع میشدیم و با آن به کوه میرفتیم. گاهی هم جمعهها به امامزاده بزم برای زیارت میرفتیم. اگر کسی مریض میشد با ماشین پدرم مریض را به درمانگاه میرساندند.
در خانه هیچکس مبل نبود. یک تلویزیون سیاه و سفید کوچک داشتیم که فقط سه شبکه داشت. عصر، حوالی ساعت 4 شبکه 2، یک ساعت برنامهی کودک نشان میداد. وسایل خانه همه ساده بودند. کسی اتاق شخصی نداشت. سه برادرم ازدواج که کردند، مدتی را در یکی از اتاقهای خانهی پدر میماندند. تا پنجسالگی برق نداشتیم. پدرم یک موتوربرق خریده بود. یک تابلو داشتیم که کلیدهای قرمزی روی آن داشت؛ هر کلید مربوط به همسایهای بود که از موتوربرق خانهی ما بهره میبرد. ساعت 9:30 دقیقه خاموشی بود. گاهی از خانهی شورای روستا پیغام میآمد که امشب مهمان دارند، خاموشی دیرتر از همیشه زده میشد.
پاییز و زمستان همیشه پر بارش بود. روبهروی خانهی ما مخزنهای نفت قرار داشت. شهریورماه که میشد، بشکهها را به صف میکردند. کودکان ساعتها در میان صفهای طولانی بشکهها بازی میکردند. حتی در مدرسه هم بخاری نفتی داشتیم. قویترین پسر هر کلاس را مسئول بخاری میکردند تا مخزنش را نفت و آن را روشن کند.
اوایل پاییز و بهار، پروارکشان داشتیم. هر خانهای در این دو روز، یک گوسفند چاق برای پخت قورمه ذبح میکرد.
لباس نو مخصوص عید بود. در دبیرستان برای درس مبانی و کامپیوتر، باید به اینترنت وصل میشدیم. دبیرمان با کارت اینترنت و سیمهای طویل نحوهی اتصال را نشانمان داد؛ یادش بخیر، چقدر به بچههای تجربی فخرفروشی کردیم.
مردم برای ارتباط با خارج از روستا باید ساعتها در صف مخابرات منتظر میماندند.
این مطالب را نوشتم تا بگویم چقدر الان در رفاه هستیم. حالا در هر خانهای قطعا یک ماشین وجود دارد. خانهها همه مبله، تلویزیونها بزرگ و رنگی، اتاق بچهها اختصاصی، وسیلههای منزل همه لوکس، آب و برق و گاز و تلفن در دسترس همه.
حالا در دستان هر کدام از ما یک جهان وجود دارد. شبکهی اختصاص کودک داریم و هزاران امکانات دیگر.
باز هم عدهای میگویند وضع اقتصاد خوب نیست!
آیا سطح انتظارها بسیار بالا نرفته است و ما دچار رفاهزدگی نشدهایم؟
قضاوت با شما!.
#به_قلم_خودم
#اقتصاد