کوه سرخ
دخترم را میخوابانم.باز پرندهی خیالم میل پرواز دارد،پروازش میدهم سمت کوهِ سُرخ
از کنار آخرین خانهی روستا میگذرم.از پیچ آخر تا آخرین درخت را،دست میکشم روی گندمزار.قطرات شبنم دستم را نوازش میکنند.به دایی پدرم سلام میکنم.جوابم را با مهربانی میدهد.تا کوه سرخ هنوز مسافت زیادی هست .آن بنفش های ملایم را میبینی؟خار مریم است.
.میدانی بوی چه میآید؟
کاکوتی است،دوای دل درد،کاش دوای درد دل هم بود.
سعی کن از راه بیرون نروی ،میدانی که اینجا مار و مارمولک و کَلَر(نوعی آفتاب پرست که نیش میزند)زیاد است.
آن تک درخت را ببین ،قنات خُفتو آنجاست.باید بیایی تا ماهی هایش را نشانت بدهم.
با دیدن اولین بادام ،لب هایم به خنده شکوفا میشود.بیا،راهی نمانده .
کوه سرخ با آن سنگ های عجیبش نزدیک ترین کوه به روستاست. آب شرب روستا از همین جا تأمین می شود.
نفس بکش،دوباره و دوباره .نگذار عطر پونه ها از دستت برود.
بیا تا برایت کمی سماق بچینم .خسته ای ؟
روی تخته سنگ بزرگی مینشینم.نقاشی های سنگی را نگاه کن. خیلی هم قدیمی نیست.پدرم میگوید دایی اش آن ها را کشیده ؛تقریبا 50 سال پیش.
مثل همیشه کفش هایم را بیرون میآورم ، به داخل جوی پا میگذارم خنکای آب روحم را تازه میکند. پروانه های کوچک آبی ،روی گلپونه ها می رقصند.
آن سیاهی را میبینی ؟
غار کوچکی است که چوپانان در آن استراحت میکنند.تا لب چشمه پا برهنه داخل جوب میایم.
کفش هایم را دوباره میپوشم و تا تک درخت بید میدوم.می خواهی کمی آب بنوشی؟درست زیر پای چوبی درخت یک چشمه قرار دارد.
روبه روی کوه سرخ گندم زار دیگری هست .دوباره پروانه میشوم و در میان گندم زار میدوم تا کوه خضر.
صخره بزرگی که سوراخ است. نقش یک دست در دیوارهی صخره خودنمایی میکند.میگویند جای دست حضرت خضر است.مردم آنقدر از این سوراخ کوچک رفت و آمد کرده اند که سنگ هایش آینه شدهاند؛به همان اندازه صاف و صیقلی.
صدای گریه ی دخترم باعث میشود با عجله راه رفته را برگردم.
دلتنگ کوهستانم
#به_قلم_خودم
#کوپان
#عکس_تولیدی