مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

شستن دل‌تنگ 

24 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​شستن دل‌تنگ

صدای اذان می‌آید. باران نم‌نم می‌بارد. هوا آنقدر لطیف است که تصمیم می‌گیرم کمی زیر باران بایستم. دستانم را باز می‌کنم و سرم را به سمت آسمان می‌گیرم. چشمانم را می‌بندم و از صدای برخورد قطرات باران با برگ‌های درخت فندق، لذت می‌برم.

با شنیدن صدای ضربه به شیشه، به سمت ساختمان نگاهی می‌اندازم. همسرم سری به نشانه‌ی تاسف تکان می‌دهد و با اشاره می‌خواهد که زیر باران نمانم. دلم نمی‌آید این لحظات را از دست بدهم. توجهی نمی‌کنم؛ بگذار مثل همیشه فکر کند که سر به هوایم. من الان سر به هوای خدایم که این چنین عاشقانه مرا می‌خواند.

هر قطره‌ی باران که به من برخورد می‌کند، مثل یک نشانه یا یک مُهر است که روی لباسم نقش می‌بندد. هوا هر لحظه تاریک‌تر می‌شود. گاهی باد می‌وزد و صدای اذان واضح تر می‌شود.موذن “حیّ علی الصلاه” را که می‌گوید، خم می‌شوم و شیر آب را باز می‌کنم. وضویم را زیر باران می‌گیرم. باران شدت می‌گیرد. آب از روسری‌ام می‌چکد. چند دور می‌چرخم تا بلکه تمام دلتنگی‌هایم شسته شود.

#به_قلم_خودم 

#روز_نوشت

#برای_طلبه_نوشت

 نظر دهید »

مگه شما زنا چکار می‌کنید؟

24 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​تصمیم خودم را گرفته بودم. دیروز که همسرم به جای تشکر و تعریف از غذایم گفت:《 مگه شما زنا چکار می‌کنید! هر چی دم دستتون می‌اد می‌ریزید توی قابلمه. 》خیلی ناراحت شدم.

پلو را با نهایت دقت و با ته‌دیگ سیب‌زمینی پختم. به جای سبزی قورمه مقداری علف از باغچه چیدم و با همان ریشه‌های کوچولو‌ درون قابلمه ریختم. به جای گوشت برّه از میگو استفاده کردم. یک پیاز بزرگ را درشت خرد کردم و با علف و میگو آنقدر تفت دادم که سوخت. مقداری ادویه اضافه کردم. نگاهی به یخچال انداختم، ظرف شیر را برداشتم و روی مواد ریختم. شعله را کم کردم تا بپزد. 

دو ساعت بعد مقداری شکر و زنجبیل اضافه کردم. قورمه سبزی که بدون لیمو نمی‌شود؛ چند عدد لیموی سیاه رنگ را در نوشابه خیسانده و به غذا افزودم.

یخچال را بررسی کردم، موز و گوجه‌فرنگی و فلفل دلمه را برداشتم و لبخندی شیطانی زدم. باید چند تخم‌مرغ و مقداری هم پنیر‌خانه‌ای اضافه کنم تا حسابی جا بیفتد.

ظهر شده بود که صدای چرخش کلید خبر از آمدنش را داد.

دستانش را شسته بود و آماده بود برای خوردن یک غذای خوشمزه. 

با صدای خوشحالی گفت:《 خیلی گرسنه شدم، زود باش غذا را بیار.》 

با دیدن پلو چشمانش برق زد.قاشق و چنگال به دست منتظر قورمه سبزی بود که با دیدنش وا رفت. 

با قیافه‌ای حق به جانب گفتم:《 چیه؟ مگه خودت نگفتی هرچی دستمون میاد می‌ریزیم توی قابلمه 》

از آن روز به بعد همسرم هر وعده به خاطر غذایی که زحمت می‌کشم و درست می‌کنم، تشکر می‌کند.

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن

 نظر دهید »

معجون سحرآمیز 

24 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​آسمان دیشب حسابی سر و صدا راه انداخته بود. صدای باد و رعد در هم می‌آمیخت. گاهی باران و گاهی هم تگرگ از آسمان می‌بارید. به یاد زنی افتادم که چند روز پیش کنار عابر بانک با همسرش ایستاده بود و با هیجان درباره‌ی واکنش موشکی ایران به اسرائیل صحبت می‌کرد. از تک‌تک حرف‌هایش غرور و افتخار را حس می‌کردم. همسرش با اخم‌هایی در هم در حال عملیات بانکی بود. کارش که تمام شد با خشم گفت:《 نظرت چیه طلاقت بدم تا با یکی از افسرای سپاه ازدواج کنی و بیشتر به کارشون افتخار کنی؟》

من که از شنیدن این جمله ماتم برده بود، نگاهی به زن انداختم. بیچاره رنگش به سفیدی گچ شده بود. خواست حرفی بزند اما حرف‌هایش را با بغض قورت داد و نگاه دلخورش را به مسیر رفتن شوهرش دوخت.

دلم می‌خواست یک معجون بود تا با نوشیدن آن این قدرت را داشتم که روی انسان‌ها یک برچسب بزنم. مثلا روی این زن برچسب می‌زدم: این زن حرفی را شنیده که خارج از ظرفیت او بوده است، با احتیاط با او رفتار کنید.

یا این بچه رضایت‌نامه‌ی اردویش را فراموش کرده از خانه بیاورد، لطفا او را در آغوش بگیرید.

این مرد روز سختی را در محیط کارش سپری کرده است و الان فقط نیاز به سکوت دارد. به همین ترتیب روی هر فرد علت ناراحتی‌ و رفتار درست با او را می‌نوشتم.

روی خودم هم می‌نوشتم: دلتنگ است و چاره‌اش دیدن دوباره‌ی پدر است!

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن 

#طراحی_خودم

 نظر دهید »

سکه‌های مادربزرگ

02 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​موهایم را خشک کردم و جلوی مادر نشستم تا مو‌هایم را ببافد. موهایم را که بافت گفت:《 ظرف‌ها را بشور تا من برگردم.》

ظرف‌ها را با سرعت شستم و از خانه بیرون زدم. قرار بود با دختر عمویم به خانه‌ی مادربزرگ برویم و سکه‌هایی که برادرم از آن‌ها برایم گفته بود را ببینیم.

وارد دالان خانه شدم. گل‌های درخت انار شکوفا شده بود. با دیدن طناب آبی رنگ پای درخت گردو آه کشیدم. مادربزرگ باز هم تابی که با طناب به درخت بسته بودیم، را بریده بود.

خانه‌ی عمو و مادربزرگ در یک حیاط قرار داشت. جلوی در صدا زدم: سارا!

سارا در حالی که انگشت اشاره‌اش را روی بینی گذاشته بود، بیرون آمد و گفت: هیسسسس! مامانم خوابه.

به طرف خانه‌ی مادربزرگ رفتیم.در ایوان خانه نشسته بود. همیشه لباس بلند قشقایی می‌پوشید. صورت گرد و مهربانی داشت. حتی یک‌بار هم او را بدون عینک ته استکانی‌اش ندیدم. 

جلو رفتیم و سلام دادیم. جوابمان را به آرامی داد. نگاهی با سارا رد و بدل کردیم. نمی‌دانستیم چطور درخواستمان را بگوییم که خلقش تنگ نشود و غر نزند. کنارش نشستم و گفتم:《 مادربزرگ می‌شه سکه‌های قدیمی‌تون را به ما هم نشون بدید؟》

سرش را بالا آورد و با قاطعیت گفت:《نه》و شروع به غر زدن کرد.

صلاح ندانستیم که بیشتر از این اصرار کنیم.

به خانه‌ برگشتم. نیم‌ساعت بعد مادربزرگ با یک کیسه‌ی کوچک به خانه‌ی ما آمد. دستی بر سرم کشید و گفت:《 فدای چشماش خوشگلت بشم. از دستتون ناراحت بودم که دوباره طناب را بستید به درخت گردو. گناه داره به‌خدا! حالا هم ناراحت نباش، بیا سکه‌هام را نشونت بدم.》

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن 

#خاطرات

 نظر دهید »

خود ایمنی

01 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​درباره بیماری خود ایمی چه می‌دانید؟

بیماری خود ایمنی شرایطی است که در آن سیستم ایمنی بدن به‌طور اشتباه به خود بدن حمله می‌کند. سیستم ایمنی به‌طور طبیعی در برابر پاتوژن‌ها همچون باکتری و ویروس‌ها از بدن دفاع می‌کند. هنگامی که حضور این مهاجم‌های بیگانه را متوجه می‌شود، یک لشکر از سلول‌های جنگنده را برای حمله به آن‌ها می‌فرستد. در حالت عادی سیستم ایمنی می‌تواند تفاوت بین سلول‌های بیگانه و سلول‌های خودی را تشخیص دهد‌. در یک بیماری خود ایمنی، سیستم ایمنی یک بخش از بدن همچون مفاصل یا پوست را بیگانه تلقی می‌کند و پروتئین‌هایی به نام آنتی بادی را برای حمله به سلول‌های سالم آزاد می‌کند. 

در پی حمله‌ی اسرائیل به ساختمان کنسولگری ایران در دمشق و پاسخ قاطع ایران به رژیم صهیونیست، برخی از هموطنان کشورمان ایران قدرت تشخیص را از دست داده و به جای مبارزه با دشمن خارجی با انتشار محتواهای بی‌پایه و اساس به بدنه‌ی کشور و خاک خود حمله می‌کنند.

علت این امر را، قطعا باید در فضای مجازی جست. فضایی که رهبر عزیز کشورمان درباره‌ی آن فرمودند:« اهمیت فضای مجازی به اندازه اهمیت انقلاب اسلامی است».

رهبر فرزانه‌ی انقلاب با تا‌کید بر مزایای فضای مجازی فرمودند:« امروز قوت در فضای مجازی حیاتی است؛ امروز فضای مجازی حاکم بر زندگی انسان‌ها است در همه دنیا؛ و یک عده‌ای همه کارهایشان را از طریق فضای مجازی پیش می‌برند؛ قوت در این زمینه حیاتی است».

جالب است بدانید که توصیه‌های رهبر برای سال‌ها قبل است و ما مثل همیشه غافل از این توصیه‌ها!

#به_قلم_خودم 

#فضای_مجازی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس