جعبهی مدادرنگیهایم
دلگیر که میشوم، گیر میدهم به جعبهی مدادرنگیهایم. سکوت میکنم و با وسواس زیاد طرحم را انتخاب میکنم. برای حالم طرحی شاد تجویز میکنم و خودم را ملزم میکنم تا در طول روز، بارها به سراغش بیایم. اول از همه طرح را به آغوش سفید کاغذ میسپارم. غم دنیا را میگذارم کنار پاککن، شاید بتواند کارش را بسازد. مدادها را انتخاب میکنم؛ مشکی، سرمهای، سبز، زرد،آبی، نارنجی و قهوهای. چشمانش را با حوصله میکشم.
زرد طلایی و درخشان را از دستهی مدادها جدا میکنم. سر و قسمتی از بدنش را لایهگذاری میکنم. رنگ نارنجی به من دلبرانه چشمک میزند. دستش را میگیرم و با آن عمق بدن ماهی را تکمیل میکنم. با ترکیبِ چند رنگ آبی، خالهای ظریفی بر تنش میکشم. ماهیام زندهتر میشود. میرسم به سختترین جای ممکن، یعنی زیر شکمش که اصلا نمیدانم چه رنگی است! دستم بیاختیار رنگها را برمیگزیند و این قسمت نیز به پایان میرسد. از نتیجه راضی هستم.
ماهی نزدیک سطح آب آمده. باید انعکاس رنگهایش را بر آینهی آب نشان بدهم.
سه روز گذشت. سه روز که در پیلهی خودم و غمهایم تنیده بودم. امروز، کارِ نقاشی به اتمام رسید و من نیز، چون پروانهای از پیلهی رنج، رها شدم و اوج گرفتم.
#به_قلم_خودم
#طراحی
#برای_نقد