اسارت همیشه هم بد نیست
امروز هوا ابری است .به نظرم هوای ابری عاشقانه ی زمین و آسمان است.اسمان دلش میخواهد زمین را لمس کند اما شرم دارد و باران را واسطه می کند.برایش موسیقی زیبای شرشر باران را می نوازد.گنجشک های همیشه عاشق نیز،با صدای جیک جیکشان به کمک باران می آیند و شوری دلنشین بر پا می کنند.گاهی صدای زاغچه ای مهربان هم به گوش می رسد.خوب که گوش میکنم صدای هدهدی از سمت باغ ها به گوش می رسد.زمین گل های نیلوفرش را به سمت آسمان گشوده و لبخندش را پشت سفید و صورتی های نیلوفرانه اش پنهان کرده است صدای زنگوله گوسفندان روستا که به چرا می روند تکمیل کننده موسیقی طبیعت است.
سرم را به سمت آسمان میگیرم.هوای بچگی دارم.همسرم در خانه نیست تا مانع ام شود.روی زمین دراز میکشم و به آسمان خیره میشوم.کمی سرماخوردگی اشکالی ندارد؟به جان میخرم حاصل این دیوانگی را .خدا رو شکر بچه ها هنوز خواب هستند و من فرصت بیشتری دارم برای دیدن آسمان ابری.بوی طبیعت را حس میکنی؟اینجا آسمان نزدیک تر است.خدا هم همین طور.
خدا در میان گل های ریز و زرد رنگ دشت به ما لبخند می زند .پروانه های سحر خیز سفید و آبی قدرت و ظرافت خدا را به رخ جهانیان می کشند چرا که در اوج سادگی پر از زیبایی هستند.دیدن پرندگان که به دنبال دانه ای برای جوجه های بی بال و پرشان در این هوای ابری می رقصند سریال همیشگی روستای دوست داشتنی من است.دیروز که با برادر زاده ام از دشت پوشیده از علف برمیگشتم چشمم به کوه مورد علاقه ام افتاد.نامش احمدپری است میدانی چرا؟؟احمدک بی نوایی برای نجات بز بازیگوشش به بالای کوه رفته و بعد از نجات بز از کوه پرت شد.از آن روز نام این کوه می شود احمدپری.
پسرم می گوید اگر نامش حسین بود یا علی یا کریم و یا اصلا قلی و ….اسم کوه چه می شد؟
اگر دنیای امروز بود و قدرت فضای مجازی بی شک احمد، قهرمان حامی حیوانات و میخ طویله اش که هنوز در دل صخره ی کوه جامانده حسابی معروف می شد.همان بهتر که کوه دوست داشتنی ما همچنان گمنام است چرا که درختان که روزی خیلی زیاد بودند را بی رحمانه در دل آتش هوس یک روزه اشان می سوزانند و گیاهان داروی اش را منقرض کرده اند.همان بهتر که بیشتر از این معروف نشده است .امثال احمد پری اینجا کم نیست مظفرآباد،غیبی کَمانک (با نون ساکن)آقداغ و ….
روستای من را همین کوهای سر به فلک کشیده محاصره کرده اند میدانی اسارت همیشه هم بد نیست.مثل همین اسارت روستا در دامن کوه ها
آب شرب روستا سالهاست از چشمه های زیبای همین کوه ها تامین می شود
به فکر پسرم لبخند میزنم .او فکر می کند که ما با آب معدنی حمام میکنیم .فکر میکنی بی راه می گوید؟
از زیبایی های روستا هر چه بگویم تمام نمی شود.باید بیایی و با چشم ببینی.می آیی؟؟
#به_قلم_خودم
#روایت_زن_مسلمان