مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

بعد از سال‌ها 

26 اردیبهشت 1403 توسط منم مثل تو

​از همان روزی که خانم تیموری، پشت در کلاس آمد و او را به عنوان دانش‌آموز جدید معرفی کرد؛ مهرش در دلم نشست. دوم ریاضی بودیم و تعداد‌مان زیاد نبود. کلا دو ردیف صندلی داشتیم. دقیقا پشت سر من نشست. به نظر آرام می‌آمد. دلم می‌خواست زود‌تر با او هم‌کلام شوم. خلاصه، او به بهترین دوست دوران دبیرستانم، تبدیل شد. 

ازدواج که کردیم ارتباطمان کم شد. به خصوص اینکه هر کدام در شهری زندگی می‌کردیم. 

سیم‌کارتم را گم کرده‌ بودم و تمام شما‌ره تلفن مخاطبانم را از دست دادم. به همین علت تمام شماره‌های ناشناس را جواب می‌دادم. ظهر بود، نمازم را تمام کرده و مشغول جمع کردن چادرم بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره‌اش که آشنا بود. با لمس گزینه‌ی سبز، صدای شاد و پر انرژی‌اش در گوشم پیچید. وقتی گفت که قصد دارد به خانه‌مان بیاید، از شوق دیدنش اشکم جاری شد. بعد از 15 سال می‌توانستم دوباره او را ببینم. 

روز موعود رسید. چند‌بار تماس گرفت و آدرس را گرفت. چادرم را به سر انداخته و آماده نشسته بودم. وقتی زنگ خانه به صدا در آمد، با عجله به سمت در رفتم. فقط نیم ساعت در کوچه‌ یکدیگر را در آغوش کشیدیم. از سر دلتنگی گریه کردیم و از سر شوق خندیدیم. تا اینکه صدای همسرش در‌آمد و گفت:《 بهتره تنهاتون بزارم. شما هم برید داخل خونه تا سیل به پا نکردید.》

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس