دختر شینا
دختر شینا
اوایل فکر میکردم، شینا چه اسم عجیبی است. نمیدانستم این اسم شیرینجان از زبان خدیجهی کوچک است. کودکیات را دوست داشتم. شرم نگاهت از دیدن آقاصمد را هم همینطور. معصومه که به دنیا آمد، مدام با خودم میگفتم، چقدر سخت که با دوتا بچه و بدون حضور همسر به کارهایت میرسی! وقت نان گرفتن، دل نگران بچههایت میشدم. عجب دل مهربانی داشتی که مراعات حال جاریات را میکردی. ستار که شهید شد، دلم آشوب شد. میدانستم شهادت دیگری در راه است. فکر 5 بچهی قد و نیم قد رهایم نمیکرد. دعا کردم شاید پایان این داستان، خوش باشد. بعد از شهادت آقاصمد به خودم آمدم. چه پایانی خوشتر از شهادت؟
خاک را که ریختند، دل من هم آرام گرفت. بزرگ کردن بچه هنری بزرگ است، بیشک تو هنرمندترین هستی. و در پایان خوشحالم که حضور آقاصمد را همه جا حس میکردی.
#به_قلم_خودم
#بانوان_زینبی
#دختر_شینا