مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

دختر شینا

28 مرداد 1403 توسط منم مثل تو

​دختر شینا

اوایل فکر می‌کردم، شینا چه اسم عجیبی است. نمی‌دانستم این اسم شیرین‌جان از زبان خدیجه‌ی کوچک است. کودکی‌ات را دوست داشتم‌. شرم نگاهت از دیدن آقا‌صمد را هم همین‌طور. معصومه که به دنیا آمد، مدام با خودم می‌گفتم، چقدر سخت که با دوتا بچه و بدون حضور همسر به کارهایت می‌رسی! وقت نان گرفتن، دل نگران بچه‌هایت می‌شدم. عجب دل مهربانی داشتی که مراعات حال جاری‌ات را می‌کردی. ستار که شهید شد، دلم آشوب شد. می‌دانستم شهادت دیگری در راه است. فکر 5 بچه‌ی قد و نیم قد رهایم نمی‌کرد. دعا کردم شاید پایان این داستان، خوش باشد. بعد از شهادت آقاصمد به خودم آمدم. چه پایانی خوش‌تر از شهادت؟

خاک را که ریختند، دل من هم آرام گرفت. بزرگ کردن بچه‌ هنری بزرگ است، بی‌شک تو هنرمندترین هستی. و در پایان خوشحالم که حضور آقا‌صمد را همه جا حس می‌کردی. 

#به_قلم_خودم 

#بانوان_زینبی 

#دختر_شینا

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس