شستن دلتنگ
شستن دلتنگ
صدای اذان میآید. باران نمنم میبارد. هوا آنقدر لطیف است که تصمیم میگیرم کمی زیر باران بایستم. دستانم را باز میکنم و سرم را به سمت آسمان میگیرم. چشمانم را میبندم و از صدای برخورد قطرات باران با برگهای درخت فندق، لذت میبرم.
با شنیدن صدای ضربه به شیشه، به سمت ساختمان نگاهی میاندازم. همسرم سری به نشانهی تاسف تکان میدهد و با اشاره میخواهد که زیر باران نمانم. دلم نمیآید این لحظات را از دست بدهم. توجهی نمیکنم؛ بگذار مثل همیشه فکر کند که سر به هوایم. من الان سر به هوای خدایم که این چنین عاشقانه مرا میخواند.
هر قطرهی باران که به من برخورد میکند، مثل یک نشانه یا یک مُهر است که روی لباسم نقش میبندد. هوا هر لحظه تاریکتر میشود. گاهی باد میوزد و صدای اذان واضح تر میشود.موذن “حیّ علی الصلاه” را که میگوید، خم میشوم و شیر آب را باز میکنم. وضویم را زیر باران میگیرم. باران شدت میگیرد. آب از روسریام میچکد. چند دور میچرخم تا بلکه تمام دلتنگیهایم شسته شود.
#به_قلم_خودم
#روز_نوشت
#برای_طلبه_نوشت