مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

گره

21 مرداد 1403 توسط منم مثل تو

​حیاط خانه‌ی مادربزرگ، با‌صفا و بزرگ بود. سه درخت گردو بر قسمتی از حیاط، مثل چتری بزرگ و سبز، سایه گسترانیده بودند. دو درخت انار و یک درخت پسته که هیچ‌وقت پسته نداد. من‌ و برادر‌زاده‌ام و دختر‌عمویم همسن و سال بودیم. خواهرم و حمیده دختر عموی دیگرم هم، باهم. روز‌ها که چشم مادر‌بزرگ را دور می‌دیدیم؛ یک تکه طناب را به درخت گردوی جوان‌تر می‌بستیم. تاب می‌خوردیم و لذت می‌بردیم. مادر‌بزرگ بار‌ها هشدار داده بود که این شاخه ضعیف است و خطر دارد. برایمان از آزار درختان زنده سخنرانی می‌کرد. گوشمان پر بود از حرف‌هایش. مادربزرگ که دید نمی‌‌تواند با ملایمت حریفمان شود، با چاقوی قدیمی‌اش به جنگ ما که نه، به جنگ طناب رفت.

اول ناراحت شدیم و بعد به فکر چاره افتادیم. گره محکمی به طناب زدیم و دوباره بساط شادیمان را بر‌پا کردیم. مادر بزرگ همچنان بر موضع خود ایستاده و بود هر بار که ما طناب را گره می‌زدیم، آن را پاره می‌کرد. آنقدر این کار تکرار شد که اندازه‌ی طنابمان، آب رفت و کوتاه شد. حالا دیگر به سختی در،آن جا می‌شدیم. روبه پسرم گفتم:《 احترام بین افراد هم مثل طناب است، اگر بریده شود، ما به خاطر عزیزانمان آن را گره می‌زنیم، غافل از آن که روز به روز طنابمان آب می‌رود و کوتاه‌تر می‌شود. 》

مواظب حریم‌هایمان باشیم. 

#به_قلم_خودم 

#آزاد‌نویسی

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس