علم عباس
دلم حال و هوای محرم سال های بچگی میخواهد.
عصر روز هشتم محرم است.
علم را مشهدی غلامرضا با آن موهای یک دست سفیدش نگه داشته است . نوحه خوان با سوز دل میخواند.مردان سینه میزنند.
همگی جلوی مسجد قدیمی کنار حوضچه های قنات جمع شده ایم.
مادران و دختران پشت بام خانه های گلی به تماشا نشسته اند.هوا گرم است.چند نفر با شربت نذری که در لیوان های استیل ریخته شده ،پذیرایی میکنند.(لیوان یکبار مصرف ان زمان در روستا جایگاهی نداشت )
بوی خوش اسپند دود شده همه جا را گرفته است.
همه سیاهپوش شده اند.هر کس تکه پارچه ای نذر علم کرده است.پارچه های سال قبل به آغوش صاحبانشان باز میگردند.پارچه های جدید بسته میشوند.
پارچهی مشکی بلندی روی تمام پارچه ها را میپوشاند.کوچک تر ها عقب ایستاده اند و عظمت علم را نظاره میکنند.دسته های زنجیر زنی تشکیل میشود و همه گرداگرد علم میچرخند.
علم بستن برای ما یک روضهی بیکلام است که با نوحه خوانی و سینه زنی همراه میشود.