مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

مردم چه می‌گویند؟؟

05 مرداد 1402 توسط منم مثل تو

محرم سال قبل دوست دوران دبیرستانم را دیدم.9 سال بود که ازدواج کرده بودند.
از زندگی و تعداد فرزندانش پرسیدم ؛چشمانش به اشک نشست و گفت:"چقدر گفتی بچه را سقط نکن ، گوش ندادم. آه بچه دامنم را گرفت. دیگه باردار نشدم.”
خودم هم نمی‌دانستم چه بگویم.خوب به یاد داشتم که چقدر برای حفظ جان آن بچه تلاش کردم.
هم با خودش و هم با همسرش صحبت کردم.فقط چون قبل از مراسم عروسی و در دوران عقد تشکیل شده بود؛ بچه را نمی‌خواستند.
از حرف مردم می‌ترسیدند.حتی با خواهرش هم تماس گرفتم اما …
تمام راه های ارتباطی را به روی من بست.از دوست خواهرم خواستم با مادرش صحبت کند اما حرف همه یکی بود…

“مردم چه می‌گویند”

دلشکسته تر از آن بود که مواخذه‌اش کنم.
گفتم: مراسم شیرخوارگان حسینی نشسته ای و نا امیدی؟؟؟
از ارباب کوچک بخواه .
فقط نگاهم کرد و اشک ریخت .اشک ریخت و اشک ریختم.

امروز بعد از یک سال تماس گرفت .بابت غیبت یکساله اش عذر خواهی کرد و گفت: “علی اصغرم امروز یک ماهه است؛فردا نذر دارم ، می‌آیی؟؟؟”

#راویان_روضه

#به_قلم_خودم

#سقط_جنین

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس