مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

ماهی‌های اناری

26 آذر 1404 توسط منم مثل تو

خانه‌ی مادر‌بزرگم یک در چوبی بزرگ داشت با گل‌میخ‌هایی که من را به یاد چانه‌های خمیرِ نان می‌انداخت. کلون آهنی‌اش تقریبا بدون استفاده بود چرا‌که، در خانه‌اش به روی همه باز بود. یک دالان کوچک خشتی که تابستان‌ها خنک و زمستان‌ها پناهمان بود، خانه را متمایز کرده بود. خانه‌ی عمه هم دالان داشت اما برعکس خانه‌ی مادربزرگ، دالانش بیرون بود. سمت چپ، اول دکان قدیمی پدربزرگم قرار داشت، پدر‌بزرگی که فقط خاطره‌هایش را شنیده بودم. درش چوبی و کوتاه بود. یکبار با سارا به مادربزرگ اصرار کردیم تا قفل استوانه‌ای و عجیبش را باز کند. هیچ فکر نمی‌کردیم که پشت این در چند پله‌ پایین‌تر از حیاط باشد. گذر زمان به خوبی حس می‌شد. وزنه‌ی کوچک ۲۰۰ گرمی تعادل ترازوی قدیمی را بر‌هم زده و آن را تا‌به‌تا کرده بود. دفتر‌ی‌ کاهی زیر غبارِ زمان ماتم گرفته بود. هنوز بوی هل و میخک می‌آمد. سارا لنگه کفشی را از زیر کیسه‌ی پوسیده بیرون کشید و گفت:《 این کفش‌ دخترونه است یا پسرونه؟》

بعد از دکان پله‌ای کوچک بود که به اتاقی بالای همین دکان و پشت بام ختم می‌شد. پله‌هایش هم خاص بود. پهنای پله‌ی اول تا برسد به پله‌ی آخر آب می‌رفت. اتاق بالای دکان را بسیار دوست داشتم آنقدر که به نقاشی‌هایم راه یافته بود‌. زیر پله‌ محیطی تاریک و سرد وجود داشت که عمویم گندم زمینش را که برداشت می‌کرد، آنجا قرار می‌داد. همیشه هم مرغ و خروس‌های زن‌عمو به کیسه‌های گندم نوک می‌زدند و دلی از عزا در می‌آوردند.

پنجره‌های آبی خانه‌ی عمو حس خوشایندی داشت، هرچند که رنگ رویش پوسته پوسته شده بود. تنها خانه‌ی عمو بود که روی گچ‌هایش نقش گل و برگ داشت. مادربزرگم در اتاق بزرگی چسبیده به همین خانه زندگی می‌کرد. یک اجاق بیرون داشت که ما بچه‌ها تابستان‌ها از بالای پشت بام دمپایی‌ خود را به داخلش می‌انداختیم و بعد با سرعت از پله پایین می‌آمدیم تا دمپایی دود‌زده را برداریم. به قدری این کار را تکرار کرده بودیم که سنگ‌های پله صاف و صیقلی شده بود.

به جز خانه مادربزرگم هیچ حیاط دیگری حوض نداشت یا حداقل من ندیده بودم؛ آن‌هم حوض آبی. یک درخت انار کنار حوض بود. پاییز که می‌شد، برگهای زرد و مسی رنگ انار درون حوض می‌ریخت. هر برگ برای ما حکم یک موجود زنده را داشت، چیزی شبیه ماهی شب عید. ساعت‌ها لب حوض بازی می‌کردیم‌. چند قدم آن‌طرف‌تر درخت پسته‌ای بود که هیچ وقت میوه نداد‌ عمو می‌گفت این پسته را باید پیوند بزند اما، هیچ وقت این‌ کار را نکرد.

سه درخت گردو، ضلع شرقی حیاط را سایه‌ای پهن بخشیده بودند. یک طناب آبی داشتیم که آن را به درخت کوچکتر می‌بستیم و تاب می‌خوردیم. مادربزرگ که را که عصبانی می‌کردیم، طنابمان را پاره می‌کرد اما ما باز طناب را گره می‌زدیم و شاخه‌ی نازک را می‌آزردیم. در زاویه‌ای ۹۰ درجه با ردیف درختان گردو، چند درخت انار روئیده بود. نزدیک انارها دیواری خشتی قرار داشت با پرچین‌هایی از بوته‌های معطر کوهی.  

همه‌‌ی ما پاییز این خانه را بیشتر از فصل‌های دیگر دوست داشتیم‌. گاهی چشم‌ مادربزرگ را دور می‌دیم و از بالای دیوار گلی، انار می‌چیدیم. یک‌بار هم مادربزرگ حین چیدن انار دیدمان. آنقدر هول شدیم که از دیوار افتادیم. مادربزرگ با ترفندی انگور‌های لب چاه را روی درخت سالم نگه می‌داشت تا شب یلدا. به گمانم خوردن انگور تازه در شب اول زمستان را تنها ما تجربه می‌کردیم. تپه‌ی کوچکی از برگ‌های زرد و خشک گردو درست می‌کردیم و از بالای بشکه‌ی نفت، روی آن می‌پریدیم و از خرد شدن بر‌گ‌ها کیف می‌کردیم‌. زن‌عمویم اول پاییز دار قالی‌اش را برپا می‌کرد و برایمان قصه می‌گفت. قصه‌ی اسب سیاه را خیلی دوست داشتیم.

باران که می‌آمد، این خانه دیدن داشت. پرندگان زیر ایوان و دالان پناه می‌گرفتند. بوی خاک نم‌زده هوش از سرمان می‌برد. زیر ناودان‌های چوبی، جوی کوچکی درست می‌شد. مادربزرگ نان می‌پخت و دست هر کداممان نانِ روغنی می‌داد؛ زیر دالان می‌نشستیم به تماشای باران.

از این خانه فقط دو درخت گردو مانده است و ته دل نوه‌ها، حسرت اینکه پاییز می‌آید و این حیاط با‌صفا دیگر نیست.

#به_قلم_خودم 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس