پدر
03 آذر 1402 توسط منم مثل تو
نزدیک کوچه که شدم ،مکث کردم.همهی وجودم را چشم کردم تا مثل گذشته ببینم که در آستانهی خانه مشغول تعمیر ماشین هستی.
قدم در کوچه گذاردم. نبودی ؛ امیدم را از دست ندادم و جلوتر آمدم.پس کجایی؟
زنگ خانه را فشردم.در بدون پرسش باز شد.مثل همیشه به استقبالم نیامدی!
نبودنت مثل جای خالی قاب عکسی روی دیوار، خاطرم را می آزارد.
دیدن کوچ پاییزهی پرندگان مهاجر دلِ تنگم را تنگتر میکند.خانهی پدری هنوز بوی نرگس میدهد.
برگ های زرد رقص کنان روی زمین میافتند.
مثل زاغچه ای که بر خلاف جهت باد پرواز میکند،خودم را محکم میکنمتا بغضم نشکند.
سهم من اما ، از بودنت در آغوش کشیدن سنگ سرد است.
#به_قلم_خودم
#عکس_تولیدی
#دلتنگ