مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

پنجره

24 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​نگاهم روی پنجره‌ی رو‌به‌رو ثابت می‌ماند‌. پنجره‌ای چوبی که با رنگ آبی، رنگ شده است، اما گذر زمان باعث فرسایش آن شده و رنگ پوسته پوسته شده است. دلم می‌خواهد بر روی آن دست بکشم و پوسته‌ها را از تن خسته‌اش بتکانم. شیشه‌هایش کوچک و مربع شکل است. از ظاهر آن می‌توان فهمید کمی دود زده شده‌اند، اما هنوز هم انعکاس آسمان در دل آن‌ شفاف و زلال است. پنجره باز است و من می‌توانم گل‌های کوچک و قرمز رنگ شمعدانی‌ها را در پشت قاب آن ببینم. به صاحب‌خانه می‌اندیشم، بی‌شک بانویی با سلیقه و پر از احساس است. یکی از شیشه‌ها شکسته و با پلاستیک موقتا تعمیر شده است. گاهی باد می‌وزد و صدای خش‌خش پلاستیک به گوش می‌رسد. کمی بالاتر از پنجره زیر پرچین لانه‌ی پرندگان است. گنجشک‌ها در حالی که غذایی بر نوک کوچکشان گرفته‌اند، در میان شاخه‌های کوچک پرچین می‌خزند. خیره به رفت و آمدشان هستم که صدایشان بیشتر می‌شود. چند قدم به جلو می‌روم. دیدن جوجه‌ی بدون بال‌ و پری، با چشم‌های سیاه و بر‌آمده که دیگر زنده نیست؛ حالم را می‌گیرید. 

#به_قلم_خودم 

#آزاد‌نویسی 

#جوال_ذهن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس