مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

زیر سایه‌ی لبخند

01 مرداد 1404 توسط منم مثل تو

​

شب از نیمه گذشته است. دلتنگی مثل یک توپ گرد و غلتان، سر می‌خورد و درست در گلویم متوقف می‌شود. فکر می‌کنم خاطرات قصد خفه کردنم را دارند که این‌چنین بی‌رحمانه بر افکارم هجوم می‌آورند. ستارگان آسمان و خوشه‌ی پروین را یادت هست؟ مثل اینکه کسی دستمال به دست گرفته باشد و آن‌ها را تمیز کرده باشد؛ برق می‌زدند. صبح‌ها خورشید مثل یک دختر بچه‌ی خجالتی از پشت کوه‌سفید سرک می‌کشید و با آن مو‌های نرم و طلایی‌اش به ما لبخند می‌زد. کلافه به پهلو می‌چرخم. گلویم خشک شده و دلم آب خنک و گوارای قنات می‌خواهد! یادش بخیر! هر روز برایم از قنات آب می‌آوردی. بعد از تو عطر هیچ نانی مرا به وجد نیاورد. نان را باید از دست تو خورد تا مزه بدهد، حتی اگر مثل آن صبح‌ها نان و پنیر محلی باشد و گردو. حتی اگر بیشتر از نیم‌متر برف باریده باشد و کنار بخاری نفتی، همان که خودت رنگش زدی، نشسته باشم‌، بدون تو نان‌ بوی غم می‌دهد.

جغدی در دور‌ دست ناله می‌کند، آه می‌کشم و دوباره جابه‌جا می‌شوم. نگاهم روی لبخندت متوقف می‌شود. خوشا‌ به‌حال این دیوارِخانه! تنها دیواری که عکس کوهی مثل تو را در آغوش دارد.‌ تیک‌تاک ساعت یاد آور سکوتی است سنگین که بر دلم آوار شده است. 

مثل کودکی یتیم بی‌قرار می‌شوم. می‌نشینم. نگاهی به اطراف می‌اندازم. چاره‌ای برای تسکین دلم نمی‌یابم. بلند می‌شوم و به دیوار تکیه می‌زنم، درست زیر قاب عکست. گرم می‌شوم؛ حالا باز هم زیر سایه‌ی پر مهرت هستم. پلک‌هایم سنگین می‌شود. کاش بخوابم و چشم به لبخند گرم و مهربانت باز کنم.

#نقد 

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 جعبه‌ی مداد‌رنگی‌هایم 

01 مرداد 1404 توسط منم مثل تو


دلگیر که می‌شوم، گیر می‌دهم به جعبه‌ی مداد‌رنگی‌هایم. سکوت می‌کنم و با وسواس زیاد طرحم را انتخاب می‌کنم. برای حالم طرحی شاد تجویز می‌کنم و خودم را ملزم می‌کنم تا در طول روز، بار‌ها به سراغش بیایم. اول از همه طرح را به آغوش سفید کاغذ می‌سپارم. غم دنیا را می‌گذارم کنار پاک‌کن، شاید بتواند کارش را بسازد. مداد‌ها را انتخاب می‌کنم؛ مشکی، سرمه‌ای، سبز، زرد،آبی، نارنجی و قهوه‌ای. چشمانش را با حوصله می‌کشم.
زرد طلایی و درخشان را از دسته‌ی مداد‌ها جدا می‌کنم. سر و قسمتی از بدنش را لایه‌گذاری می‌کنم. رنگ نارنجی به من دلبرانه چشمک می‌زند‌. دستش را می‌گیرم و با آن عمق بدن ماهی را تکمیل می‌کنم. با ترکیبِ چند رنگ آبی، خال‌های ظریفی بر تنش می‌کشم. ماهی‌ام زنده‌تر می‌شود. می‌رسم به سخت‌ترین جای ممکن، یعنی زیر شکمش که اصلا نمی‌دانم چه رنگی است! دستم بی‌اختیار رنگ‌ها را برمی‌گزیند و این قسمت نیز به پایان می‌رسد. از نتیجه راضی هستم.
ماهی نزدیک سطح آب آمده. باید انعکاس رنگهایش را بر آینه‌ی آب نشان بدهم.
سه روز گذشت. سه روز که در پیله‌ی خودم و غم‌هایم تنیده بودم. امروز، کارِ نقاشی به اتمام رسید و من نیز، چون پروانه‌ای از پیله‌ی رنج، رها شدم و اوج گرفتم.
#به_قلم_خودم
#طراحی
#برای_نقد

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

بت‌های مجازی

01 مرداد 1404 توسط منم مثل تو

در روزگاران نه چندان دور، انسان‌ها در برابر بت‌های سنگی و چوبی به خاک می‌افتادند و از آن‌ها طلب یاری می‌کردند. اما امروز، در عصر ارتباطات و دنیای بی‌کران مجازی، ما بت‌های نوینی را تراشیده‌ایم؛ بت‌هایی که از جنس نور و سیلی از اطلاعات‌اند و در قاب‌های شیشه‌ای می‌درخشند. این‌ها همان “بت‌های مجازی” هستند که ناخودآگاه در دل‌هایمان جای گرفته‌اند و تقدس یافته‌اند.

فضای مجازی، همچون صحنه‌ای وسیع، نمایشگاهی از آرزوها و واقعیت‌های گاه وارونه است. در این صحنه، شمار فالوورها به نمادی از مقبولیت بدل شده است؛ هرچه این عدد بالاتر باشد، گویی ارزش و اعتبار فرد نیز فزونی می‌یابد. لایک‌ها و کامنت‌ها، بوسه‌هایی مجازی‌اند که بر گونه‌های دیجیتالی‌مان می‌نشینند و در لحظه، حس رضایت و دیده شدن را به ما می‌چشانند. اما آیا این‌ها بازتابی حقیقی از ارزش واقعی ما هستند؟ یا صرفاً طلسمی فریبنده که ما را از درک حقیقت وجودمان باز می‌دارد؟

پروفایل‌های بی‌نقص، زندگی‌های به ظاهر شاد و بی‌دغدغه، و سفرهای رنگارنگ، تصاویری هستند که با دقت تمام در این صحنه چیده می‌شوند. ما نیز ناگزیر، خود را با این معیارها می‌سنجیم و گاه در تلاش برای رسیدن به این کمال مجازی، از اصالت خویش غافل می‌شویم. گویی در مسابقه‌ای نابرابر، برای جلب رضایت چشمانی ناآشنا، هویت واقعی خود را قربانی می‌کنیم.

این بت‌های مجازی، با ظاهری فریبنده، ما را به پرستش ظواهر فرا می‌خوانند. آن‌ها وعده عشق و تایید بی‌قید و شرط را می‌دهند، اما در نهایت، خلائی عمیق‌تر را در وجودمان می‌کارند. چون در دنیای واقعی، ارزش انسان نه به تعداد لایک‌ها و فالوورهایش، بلکه به عمق روابط انسانی‌اش، صداقتش، مهربانی‌اش و تاثیر مثبتی است که بر اطرافیانش می‌گذارد.

باید نگاهی عمیق‌تر به این بت‌های نو ظهور بیندازیم. باید دریابیم که اعتبار واقعی در درون ما نهفته است، نه در دنیای رنگارنگ و گاه فریبنده مجازی. بیایید به جای سجده بر ظاهر، به جوهر وجودمان بپردازیم و ارزش حقیقی خود را در آینه روابط واقعی و اعمال صادقانه بیابیم. چرا که بت‌های مجازی، هرچند پر زرق و برق، در نهایت از جنس خاکسترند و در برابر طوفان حقیقت، فرو می‌ریزند.
#به_قلم_خودم

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

سایه‌ها هم عزادارند

14 تیر 1404 توسط منم مثل تو

​

تاسوعا، نهمین روز از ماه محرم، روزی است که سایه‌ها هم عزادارند. روزی که زمین و آسمان، همه در سوگ شهادت مظلومان کربلا به سر می‌برند. روزی که دل‌ها در آتش غم می‌سوزند و اشک‌ها، چون سیلابی روان، بر گونه‌ها جاری می‌شوند.

در این روز، خورشید، شرمنده از طلوع، رخ در نقاب می‌کشد و ماه، با هاله‌ای از اشک، بر آسمان ظاهر می‌شود. گویی تمام هستی، در عزای سیدالشهدا (ع) و یاران باوفایش، جامه‌ی عزا بر تن کرده است.

تاسوعا، روز عباس (ع) است، روز غیرت و مردانگی، روز وفاداری و ایثار. روزی که ابوالفضل العباس (ع)، علمدار کربلا، با دلی پر از امید و ایمانی راسخ، برای آوردن آب به خیمه‌ها، دل به دریای خون زد. اما افسوس که تقدیر، این بود که لب‌های تشنه‌ی کودکان، سیراب نشود و دستان ساقی، از بدن جدا گردد.

در تاسوعا، دل‌ها به یاد رشادت‌های عباس (ع) می‌تپد و اشک‌ها، به یاد مظلومیت او، جاری می‌شود. گویی تمام عالم، در غم از دست دادن این بزرگمرد تاریخ، به سوگ نشسته است.

تاسوعا، تنها یک روز نیست، بلکه یک فرهنگ است، یک مکتب است، یک راه است که به سوی آزادگی و انسانیت رهنمون می‌شود و به ما می‌آموزد چگونه در برابر ظلم و ستم، ایستادگی کنیم و از ارزش‌های والای انسانی، دفاع نماییم.

#به_قلم_خودم 

#طلبه_نوشت 

#تاسوعا

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ستارگان آسمان غیرت

08 تیر 1404 توسط منم مثل تو

​

در قلب جنگ‌ها آنجا که آتش قهر زبانه می‌کشد، مردانی از جنس غیرت و ایمان قدم در وادی بلا نهادند. آنان که نه در سودای کسب نام بلکه در طلب حراست از حریم حرمت‌ها، جامِ شهادت نوشیدند.

شهدای نیروهای مسلح، نه تنها جان را در راه میهن دادند، که روحشان نیز در پهنه‌ی تاریخ، مانند ستاره‌ای درخشید. هر قطره‌ی خونشان سرود استقامت شد و هر گام‌شان نشانه‌ای از پایداری. آنان مرزهای جغرافیایی را در نوردیدند و با تقدیم جان، پیام آزادی و آزادگی را به گوش جهان رساندند.

این شهیدان، نه فقط پیکرهایی خفته در خاک، که آیه‌های جاری عشق‌اند. صدای گام‌های استوارشان، همیشه در کوچه‌پس‌کوچه‌های اراده می‌پیچد و شمیم حضورشان همواره در مشام هر آنکس که بوی کرامت را می‌فهمد؛ جاریست. آنان آتش عشق حقیقی را در دل‌ها برافروختند و نشان دادند که در برابر ستم جز ایستادگی راهی نیست.

مقامشان والا و یادشان گرامی باد؛ آنان که با خون خود، تاریخ افتخار را رقم زدند و راه عزت را برای آیندگان هموار ساختند.

#به_قلم_خودم 

#شهادت

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 44
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس