مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

قارچ توکل 

06 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​از سراشیبی کوه بالا می‌رویم. درختان کَما تازه برگ‌های کوچکشان باز شده است. نفسمان از حجم اکسیژن خالص به شماره افتاده و هن‌هن کنان به دنبال پدر مسیر کوهستانی را می‌پیماییم. گاهی خرگوشی بازیگوش را دنبال می‌کنیم و گاهی به چیدن گل‌های وحشی و تره‌ی کوهی مشغولیم؛ ولی لذت یافتن قارچ کوهی مزه‌ی دیگری دارد. پدرم جلو‌تر از ما حرکت می‌کند و از جنگل‌های بر باد رفته‌ی کوه سفید قصه می‌خواند. از توکل و امید می‌گوید. گوش به حرف پدر داریم و نگاهمان در پی یافتن قارچ، زمین را می‌کاود.

پدرم می‌گوید:《 همین الان یه بار سوره‌ی توحید رو می‌خونم و به امید خدا یه قارچ بزرگ پیدا می‌کنم.》

صدای خواندن سوره‌ی توحید در کوه می‌پیچد و معجزه می‌شود برای کودکانی به سن و سال من و خواهرم!

چند قدم جلو‌تر قارچ‌ بزرگی پیدا می‌کند. حالا که بزرگ‌تر شده‌ام به این فکر می‌کنم که شاید همان روز پدرم اول قارچ را دید و خواست با این روش، امید و توکل به خدا را، به زبانی ساده و کودکانه برایمان شرح دهد!

#به_قلم_خودم 

#تربیت_آسان

 نظر دهید »

مگر چند نفر بودی؟

03 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​چشم می‌دوزم به صفحه‌ی تلویزیون و از ته قلبم آه می‌کشم. مگر تو چند نفر بودی؟

که با رفتنت این‌گونه دلتنگت می‌شویم.

سادگی‌ات را به رجایی نسبت می‌دهند و شخصیت والا‌یت را به باهنر، حلاوت بهشتی و دیانت خدامی را در وجودت جست‌و‌جو می‌کنند. عزم سلیمانی‌ات مایه‌ی عزت و سر‌بلندی ما بود.

سه روز است که خواب به چشمان ملت نیامده است.

رستم زمانه، چند خان، پشت سر گذاردی و ما نفهمیدیم؟

سیاوش ایران، در نبرد با آتش جسمت سوخت، اما روح بلندت آزاد است و مایه‌ی بیداری یک ملت.

کاوه‌ی بیدار‌گر، خدا کند که یادمان نرود چگونه تمام نیرویت را جمع کردی و تیر جانت را در راه ملت، در کمان عشق نهادی.

خدا کند که یادمان نرود این نوش‌داروی بعد از مرگت را سهراب ایران.

خادم‌الرضا دعایمان کن.

#به_قلم_خودم 

#سید_ابراهیم_رئیسی 

#خادم_الرضا

 نظر دهید »

دل من می‌تپد برای....

02 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​دل من می‌تپد برای خاک باران خورده، برای پیاده روی‌ از خانه تا درخت بیدِ قنات خُفتو. دست‌های من، دلتنگ‌اند برای کشیده شدن میان گندم‌زار. سرم را به سمت آسمان آبی روستا بدوزم و لکه‌های قلبمه و پنبه‌ای ابر‌ها را به اشکال مختلف نسبت بدهم. کاش می‌توانستم آفتاب منعکس شده از شیشه‌ی ماشین پدر را قاب کنم و به دیوار تنهاییم بیاویزم. دیدن پروانه‌های آبی که همیشه اطراف پونه‌ها پرسه می‌زنند و بالا رفتن از کوه احمد‌پری جزء آن کار‌هایی که دوست دارم بار‌ها آن را تکرار کنم. 

بوییدن عطر تلخ شکوفه‌های آلو و راه رفتن میان آب خنک کوه سرخ، سهراب خواندن در یک روز داغ تابستانی در حوالی نوجوانی، خوردن شیر کاکائو سرد زیر باران بهاری و خنده‌های بی بهانه‌ی دوران راهنمایی را هم باید به لیست اضافه کنم. نماز خواندن زیر نور آفتاب تابیده شده از پنجره‌ی مسجد مثل یک آب در خاطراتم جریان دارد. بالا رفتن از دیوار همسایه و راه رفتن روی جدول خیابان را هنوز هم، گاهی انجام می‌دهم.

شاید بهتر باشد سخن را کوتاه کنم و در یک کلام بگویم دوست دارم کودکانه زندگی کنم!

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن

 نظر دهید »

غروب دیدنی 

02 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​رو به دریا ایستادم و به صدای موج‌هایش گوش دادم. کفش‌هایم را در آوردم و پاهای برهنه‌ام را روی تن نرم ساحل گذاشتم. نفس عمیق کشیدم و بوی دریا را در سینه‌ام حبس کردم. 

هر روز برای دیدن دریا می‌آمدم و هر روز حسرت دیدن دوباره‌ی غروب آفتاب مثل یک کوه روی دلم سنگینی می‌کرد. وقتی خمپاره نزدیک من زمین را بوسید، فقط به شهادت فکر می‌کردم، اما سهم من از 5 سال حضور در جبهه فقط نابینایی چشمانم بود. چند قدم رو به دریا حرکت کردم. دلم می‌خواست دریا را در آغوش بگیرم. حرکت نرم آب و شن‌، پاهایم را قلقلک می‌داد. 

_بابا؟

به طرف دخترم که صدایم‌ می‌زد، چرخیدم. با هیجان به طرفم می‌دوید و صدایم می‌زد.

_ بابا! بابا…..یه خبر خوب!

دست‌هایش را دور گردنم پیچید و صورتم را بوسید. دستانش را گرفتم و گفتم:《 چه خبری بابا جون؟》

می‌توانستم حین حرف زدن چهر‌ی معصومش را تصور کنم. دوباره هیجان زده شد و با جیغ گفت:《 اسرائیل نابود شد!》

سرم را روی سجاده‌ی ساحل گذاشتم و سجده‌ی شکر به‌جا آوردم. دیگر حسرت غروب خورشید را در دلم حس نمی‌کردم. همین که غروب اسرائیل را می‌دیدم برایم کافی بود.

#به_قلم_خودم 

#چالش_نوشتن

 نظر دهید »

برسان سلام ما را 

01 خرداد 1403 توسط منم مثل تو

​بعضی رفتن‌ها عین آمدن است.

بعضی از افراد مصداق بارز اخلاص‌اند.

بعضی از مردان معنای مردانگی‌اند.

بعضی ها را وقتی می‌فهمی که دیگر نیستند.

بعضی‌ها فراموش نشدنی هستند.

بعضی بعد از رفتن عزیز می‌شوند.

بعضی‌ قبل از شهادت، شهید هستند.

و تو همان بعضی‌ها هستی. تمام ایران در سوگ رفتن توست، سفرت بخیر اما

تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها ، به باران

برسان سلام ما را “

#به_قلم_خودم 

#سید_ابراهیم_رئیسی 

#رئیس‌جمهور

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 43
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس