قهرمانی به نام زن
در حالی که لیوان را از آب جوش پر میکنم و قاشق عسل را در آن حل میکنم به امروز فکر میکنم.دیشب به خاطر بی قراری های کیمیا نتوانستم بیشتر از دو ساعت بخوابم .بعد از حاضر کردن صبحانه و فرستادن محمد به مدرسه،دلم می خواست کمی بخوابم ؛ اما کیمیا دلش میخواست بازی کند تا ساعت 10 با او مشغول بودم.چون دیشب نخوابیده بود ساعت 10:30 خوابید و من خوشحال از اینکه میتوانم کمی استراحت کنم .هنوز چشمانم گرم نشده بود که یادم آمد برای ناهار کاری نکردم .بلند شدم و ناهار را آماده کردم ،ظرف ها را شستم، لباس ها را به ماشین لباس شویی سپردم. خانه را مرتب کردم و جارو کشیدم .خسته بودم اما پالتوی ناتمام به من چشمک میزد .آستری اش را محکم کردم و جا دکمه ها را زدم.دکمه هایش را هم دوختم .صدای اذان در گوشم پیچید ؛نمازم را هم خواندم . زمان آمدن محمد نزدیک بود ترسیدم کمی بخوابم و پسرم پشت در بماند ، برای فرار از خواب پارچه دیگری را برش زدم .آمدن محمد و بیدار شدن کیمیا هم زمان شد.کیمیا را به محمد سپردم و به خرید رفتم .
مقدمات شام را آماده کرده و برای فرار از سرفه های بی امانم لیوان آبجوش و عسل را برای خودم تجویز میکنم. به این فکر میکنم که زنان با تمام لطافت هایشان چه صبورانه و آرام خانه را گرم نگه می دارند حتی زمانی که مریض اند و به استراحت نیاز دارند.
هر خانه قهرمانی دارد به نام زن
#به_قلم_خودم
#تولیدی