مه نگار

من و گالیا
  • خانه 

بغض آسمان 

30 فروردین 1403 توسط منم مثل تو

​آسمان بغض کرده و گاه‌گاهی چند قطره از گوشه‌ی چشمش می‌چکد. باز چه کسی آسمان را رنجانده است؟

باد می‌چرخد و در گوش آسمان زمزمه‌ای می‌کند؛ از درختان انار می‌گوید که برگ‌های نارنجی رنگشان تازه روییده و هنوز به سبزی نگراییده است. از درختان بادام که لباس عروس سفید و صورتی رنگشان را بر تن کرده‌اند. از زمین‌های کشاورزی که چادر سبزشان را بر سرشان کشیده‌اند. از قمری‌های عاشق که جفت در کنار هم زیر بالکن خانه منتظرند.

باد هو‌هویی می‌کند و دست روی سنبل‌های وحشی آبی رنگ می‌کشد و آن‌ها را به آسمان نشان می‌دهد تا شاید دلش به رحم بیاید. به سراغ دشت می‌رود، مشتی از رایحه‌ی بوته‌ها بر می‌دارد و پیشکش آسمان می‌کند. دست به دامن سپیدار می‌شود تا میانجی‌گری کند.

فایده ندارد! آخرین امیدش قنات سالخورده است. تابی به خود می‌دهد و با ایجاد موجی کوچک، توجه آسمان را به انعکاس نور امید در دل کهن‌سال قنات سوق می‌دهد و با التماس می‌گوید: همه منتظرند، ناز نکن و ببار! 

#به_قلم_خودم 

#دلتنگ_نوشت

#عکس_تولیدی

 نظر دهید »

جنگ نرم

30 فروردین 1403 توسط منم مثل تو

​در حالی که اغلب کشور‌ها از موفقیت واکنش جمهوری اسلامی‌ ایران به رژیم صهیونیست با حیرت سخن می‌گویند؛ هستند کسانی که زیر چتر امنیت کشور، ستون پنجم دشمن شده‌اند و با بزرگ‌نمایی مشکلات اقتصادی سعی در کم‌رنگ کردن این موفقیت بزرگ در عرصه‌ی بین‌الملل را دارند.

همه از مشکلات معیشتی آگاهیم، اما بازگو کردن این مشکلات در این زمان تنها به سود دشمنان این خاک است. همه‌ی ما عضو خانواده‌ی بزرگ وطن هستیم.

یادمان باشد ما در وسط میدان نبردی هستیم به نام، رسانه!

جنگ نرم نیازمند سواد رسانه‌ای است، باید با مسلط شدن بر رسانه و تبیین جایگاه حق به یاری و دفاع از کشورمان بپردازیم.

در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک

بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

باغ بی‌جوانه!

30 فروردین 1403 توسط منم مثل تو

هوا لطیف است و نسیمی خنک می‌وزد. سایه‌ی ابر روی قسمتی از دشت افتاده است. جاشیر‌ها بزرگ شده‌اند. درختان کَما هنوز لباس سبز بهاری را بر تن نکرده‌اند. بادام‌های کوهی خودشان را با شکوفه‌های صورتی زیبا آراسته‌اند. 

چشمه‌ها در دامنه‌ی کوه احمد‌پری جانی تازه گرفته‌اند و رودخانه‌اش مثل همیشه پر‌خروش به سمت اَرجِنک می‌تازد. امسال در بالای چشمه‌ی سردآب برف نیست اما هنوز هم سرمای آب دست را کرخت می‌کند. هنوز هم قارچ‌های کوهی پیدا می‌شوند، اما به سختی. جمعیت تره‌های کوهی هر سال کمتر می‌شود. نرگس‌های وحشی در کنار رود‌ها و چشمه‌ها دلبری می‌کنند. عطر جاروی کوهی همه جا را پر کرده است. 

دلم برای دیدن شفق‌گلی تنگ شده است. 

با کمی همت خودم را به فرو رفتگی سینه‌ی کوه می‌رسانم؛ مثل گذشته قطرات آب از سقف سنگی‌اش می‌چکد. گل‌سنگ ها گل‌های ریز بنفش‌شان را به رخ کشیده‌اند. پرنده‌های وحشی در خنکای فرو‌رفتگی نفسی تازه می‌کنند و از قطرات آب می‌نوشند.‌ گاهی صدای کبک‌ها به گوش می‌رسد. پرواز شاهین بر فراز کوه مثل همیشه با‌ شکوه است.

طبیعت و کوهستان دلتنگ باز‌گشت عشایر هستند. 

بهار خودش را به نمایش گذاشته است اما؛

” تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد

نسیم روحِ تو در باغ بی‌جوانه‌ی من”

امسال اولین بهاری است که پدرم حضور ندارد و ما بیشتر از هر زمانی دلتنگش هستیم.

#به_قلم_خودم 

#دلتنگ_نوشت

 نظر دهید »

چقدر خوب که من یک زن هستم!

30 فروردین 1403 توسط منم مثل تو

افکارم که پریشان می‌شود؛ اتاق و کمد‌ها را به هم می‌ریزم و مثل افکارم، دوباره مرتب‌شان می‌کنم. دستمال به دست می‌گیرم و در ظاهر غبار سطوح را می‌گیرم، اما در واقع غبار غم از دلم می‌زدایم.

دلخوری‌هایم را همراه با سرامیک‌های آشپزخانه می‌سابم.

جارو‌برقی را با قدرت روی فرش می‌کشم و خوره‌های فکری‌ام را به کیسه‌ای هدایت می‌کنم، برای دور ریختن.

افکارم را همراه لباس‌های شسته شده روی بند پهن می‌کنم تا هوایی بخورد.

دلم که می‌گیرد، به جای غصه خوردن، دست به ساختن می‌زنم. شیرینی و کیک و غذاهای عجیب و غریب که حتی اسم هم ندارند.

گاهی کلافی به دست می‌گیرم و رویا‌هایم را رج‌به‌رج با کاموا می‌بافم.

برای برگرداندن روحیه‌ام، چیدمان خانه را به تنهایی عوض می‌کنم و فکر می‌کنم با تغییرات کوچکم چه انتقام سختی از زمانه گرفتم.

چقدر خوب که من زن هستم و برای مقابله با مشکلاتم راه حل‌های متنوعی دارم.

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

مجسمه تمام قد امید 

30 فروردین 1403 توسط منم مثل تو

​مجسمه‌ی تمام قد امید هستی برای دیگران!

لحظه‌ی هجوم دردها سرت را به آسمان بگیر و بگو “حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ”

دلت که بهانه‌ی آغوش گرم مادر، را گرفت؛

گوش به نجوای عاشقانه معبود بسپار که تو را می‌خواند: ” إِنِّی مَعَکُمْ”

دلت که برای نوازش دستان پدرت تنگ شد، بدان که خدا همیشه با توست: نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ

می‌دانم که از تمام کسانی که ادعای انسان بودن دارند، دلگیر هستی «وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعَُ الْعَلِیمُ» غمگین نباش، چرا که عزت نزد خداست و خدا همه چیز را می‌داند.

صبور باش « ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلى‌ • وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى‌» که پروردگارت هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده و به یقین آخرت براى تو از دنیا بهتر است.

دستان کوچکت را بالا بگیر و برای بیداری بشریت دعا کن.

#به_قلم_خودم 

#فلسطین

#مقاوت

#برای_کودکان_غزه

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 47
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

مه نگار

گالیا،نام منِ دیگر است که به تازگی با او دوست شدم . اخلاق گالیا شبیه به منِ ۱۵ سال پیش است .دیروز گالیا را از میان کتابی که می‌خواندم پیدا کردم و از او دعوت کردم تا مثل سابق با من زندگی کند.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • من

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس